Saat Imam as sedang di perjalanan untuk menuju Iran, banyak karamah dan mukjizat yang tampak di setiap tempat singgah yang disinggahi Imam as, dan peninggalan ini masih tetap ada hingga saat ini.
Shabestan News Agency, Berkaitan dengan Imam Ali Ridha as, Hujjatul Islam Amir Ali Hasanlu menjelaskan bahwa kehadiran Imam Ridha as di Iran memberikan karamah dan karunia tersendiri bagi penjuru Iran, karena pasca kehadiran Imam as orang-orang Iran lebih mengenal ilmu-ilmu dan maarif Ahlul bait as serta merasakan kehadiran Ahlul Bait as dari dekat sehingga hal ini membuat cinta mereka terhadap agama Islam lebih besar lagi.
Dan karunia agung ini pengaruh dan berkahnya terus berlanjut hingga kini dan hingga hari kiamat nanti, jelasnya.
Saat Imam as sedang di perjalanan untuk menuju Iran, banyak karamah dan mukjizat yang tampak di setiap tempat singgah yang disinggahi Imam as, dan peninggalan ini masih tetap ada hingga saat ini.
Syaikh Shaduq meriwayatkan sebuah riwayat tentang karamah Imam Ridha as saat perjalanan menuju Iran, diceritakan bahwasanya saat Imam as tiba di sebuah desa salah seorang sahabatnya berkata: wahai Imam sudah masuk waktu zhuhur, apa anda tidak shalat? Kemudian Imam as berhenti dan berkata “bawakan air untukku,” para sahabat berkata: kita tidak memiliki air.
Kemudian Imam as menggali tanah dengan tangannya dan tiba-tiba keluar mata air dari tanah tersebut, dan Imam as berwudhu yang diikuti para sahabatnya, mata air ini masih ada hingga saat ini.
کرامات امام رضا علیه السلام در مسیر سفرش به ایران
پس از حضور امام رضا(ع) مردم ایران با علوم اهل بیت(ع) بیشتر مانوس وآشنا شدند وامامت اهل بیت(ع) را از نزدیک حس نمودند وعلاقه آنان به اسلام بیش از بیش شد.
حجت الاسلام والمسلمین امیر علی حسنلو، مدیر گروه تاریخ وسیره مرکز مطالعات وپاسخگویی به شبهات حوزه های علمیه در آستانه ولادت امام هشتم شیعیان در یادداشتی اختصاصی برای گروه قرآن و معارف خبرگزاری شبستان به تشریح کراماتی از امام رضا(ع)در مسیر سفرش به ایران پرداخت که در ادامه می خوانید:
هشتمين خورشيد فروزان آسمان امامت، حضرت «علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ » طبق قول مشهور در يازدهم ذي القعده سال 148 هـ ق. در شهر مدينه ديده به جهان گشود. مادر بزرگوار ايشان به اسامي متعددي خوانده ميشدند. من جمله تكتم، خيزران نجمه خاتون،طاهره و ام البنين. دوره ولادت، كودكي، نوجواني و جواني امام رضا ـ عليه السّلام ـ در شهر مدينه سپري شد. در خصوص ولادت اين امام بزرگوار روايتي از نجمه مادر آن حضرت در كتب تاريخي بيان شده است. ايشان ميفرمايد: «بعد از اينكه فرزندم علي متولد شد، دو دست خويش را به زمين گذارده بود و در حالي كه سرش را به سوي آسمان بلند كرده بود لبهاي مباركش را تكان ميداد. گويي با خداي خويش سخني داشت. پدرش امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ نوزاد را در آغوش گرفت و به من گفت: اي نجمه اين كرامت الهي بر تو مبارك باشد. سپس حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتند. و با آب فرات كام آن حضرت را برداشته و سپس فرزند را به من برگرداندند. علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ همانند ساير ائمه طاهرين از همان دوران كودكي رشد و كمال عقلي و اخلاقي فوق العادهاي داشت.
پدرش از خود علاقه و اشتياق فراواني نسبت به او نشان ميداد و علوم و معارف و اسرار امامت را به وي تعليم ميداد و در تربيت فرزند خويش ميكوشيد. امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ براي آنكه شيعيان پس از شهادتش سرگردان و حيران نگردند، مقام شامخ امامت فرزندش علي را به اصحاب نزديك و شيعيان خاص و مورد اعتماد گوشزد ميفرمود. مفضل بن عمر ميگويد: «خدمت امام موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ مشرف شدم در حالي كه فرزندش علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ را در دامنش نشانده بود و ميبوسيد عرض كردم: فدايت گردم با مشاهده سيماي اين كودك علاقه و ارادتي برايش در قلبم ريشه دوانيد، كه نظير آن براي احدي جز شما در دلم قرار نگرفته است. حضرت فرمود: نسبت او به من همچون نسبت من به پدرم ميباشد. عرض كردم. آيا پس از شما او صاحب امر و حجت خدا بر روي زمين است؟ فرمود: آري هر كسي از او پيروي كند رستگار گردد و هر كسي از فرمانش سرپيچي نمايد كافر ميگردد.» آري حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ در پرتو تعاليم سازنده و رشد دهنده پدر بزرگوارش نشو و نما نمود. و علوم و فضائل و مكارمي كه آن حضرت از پدران ارجمندش به ارث برده بود، از او دريافت نمود و به همين جهت شايستگي مقام امامت را به دست آورد. دوران كودكي و نوجواني و جواني امام رضا ـ عليه السّلام ـ مصادف بود با خلافت تعدادي از خلفاي عباسي. هنگام ولادت امام رضا ـ عليه السّلام ـ منصور دوانيقي، خليفة عباسي، در اوج قدرت و سلطه بود، منصور براي تثبيت پايههاي حكومت خويش عدة زيادي را به قتل رساند. پس از حكومت ظالمانه منصور پسرش مهدي عباسي روي كار آمد هر چند او در ابتدا به قتل و آزار و شكنجه دست نزد، اما پس از مدتي برنامههاي ضد اسلامي خويش را همانند پدرش آغاز كرد.
حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ در اين زمان دوران نوجواني خويش را سپري ميكرد. حاكم عباسي به فرماندار خويش در مدينه دستور داد امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ را به بغداد (مركز حكومت) اعزام نمايد. اين مسئله قطعاً باعث حزن و اندوه امام رضا ـ عليه السّلام ـ شد. امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ به فرزندش اطمينان داد كه در اين سفر هيچ گونه خطري ايشان را تهديد نميكند و به زودي به مدينه باز خواهند گشت.
مهدي عباسي پس از مدتي امام را به مدينه بازگرداند. طولي نكشيد كه مهدي عباسي به هلاكت رسيد.
سپس هادي عباسي به حكومت رسيد (سال 169 هـ) در همين زمان بود كه حسين بن علي صاحب فخ قيام كرد. در اين قيام كه در حوالي مدينه اتفاق افتاد رهبر قيام به شهادت رسيد و عدة كثيري از علويان به اسارت در آمدند و سپس به شهادت رسيدند. با مرگ هادي عباسي برادرش هارون به حكومت رسيد. هارون پس از مدتي امام هفتم را به مركز خلافت جلب نمود و آن حضرت را بعد از چندين سال كه زنداني كرد به شهادت رساند. حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ با اندوه و تالم اين رويدادهاي دردناك را كه بسياري از افراد خانواده و بني اعمام او را به كام خود كشيده بود، مشاهده كرد. تا اينكه در 25 رجب سال 183 هـ پدرش در سن 55 سالگي به شهادت رسيد. در اين زمان امام رضا ـ عليه السّلام ـ 35 ساله بود. و امامت آن حضرت از همين زمان آغاز گشت.
کرامات رضوی در مسیر سفر به ایران
حضور آن حضرت به ایران سرشار از کرامت ولطف بود برای ایرانیان ؛ چراکه پس از حضور امام مردم ایران با علوم اهل بیت(ع) بیشتر مانوس وآشنا شدند وامامت اهل بیت(ع) را از نزدیک حس نمودند وعلاقه آنان به اسلام بیش از بیش شد؛ این کرامت بزرگ معنوی بود که آثار وبرکات آن همچنان ادامه دارد وخواهد داشت تا قیامت؛
از امام رضا ـ عليه السّلام ـ در طول سفرش به ايران در منازل مختلف كرامات و معجزاتي مشاهده ميشد و آثار برخي از آنها تا به امروز موجود است كه به آنها اشاره ميشود:
از خديجه دختر حمدان نقل كردهاند كه گفت: وقتي كه حضرت در نيشابور در محلّة غزو وارد شد، تا آنجا كه ميگويد: چون در خانة ما آمد در كنار خانه درخت بادامي كاشت و روئيد و بزرگ شد، همان سال ميوه داد و مردم خبردار شدند و از ميوهاش براي شفاي مريضها ميبردند. هر كه به دردي مبتلا ميشد براي تبرك و شفا از آن ميخورد و خوب ميشد. هر كه چشمش درد ميگرفت، از ميوة آن به چشم ميماليد صحّت مي يافت و زن آبستن كه زائيدنش دشوار ميشد از آن ميخورد به آساني وضع حمل ميكرد و براي قولنج حيوانات چوب آن را به شكم آنها ميماليدند خوب ميشد. پس از مدتي درخت خشك شد، جدّ من حمدان آمد شاخههاي آن را بريد كور شد و پسرش عمرو آن را از بيخ بريد، تمام مالش كه هفتاد الي هشتاد هزار درهم بود. از بين رفت ...
شيخ صدوق روايت كرده چون امام رضا ـ عليه السّلام ـ داخل نيشابور شد در محلّهاي فرود آمد كه او را «فوزا» ميگفتند و آنجا حمامي بنا نمود و آن حمام امروز به گرمابه رضا معروف است و آنجا چشمهاي بود كه آبش كم شده بود، حضرت كسي را واداشت كه آب آن را بيرون آورد تا بسيار شد و از بيرون دروازه حوضي ساخت كه چند پله پايين ميرفت، حضرت داخل آن حوض شد و غسل كرد و بيرون آمد و بر پشت آن نماز گزارد و مردم ميآمدند به آن حوض و غسل ميكردند و از آن ميآشاميدند و در آنجا دعا ميخواندند و حوائج خود را از خدا ميخواستند و حوائج آنها روا ميشد و آن چشمه راعين كهلان مينامند و مردم تا به امروز به آن چشمه ميآيند.
شيخ صدوق و ابن شهر آشوب از ابوصلت روايت كردهاند كه چون امام رضا ـ عليه السّلام ـ به ده سرخ رسيد، گفتند: يا ابن رسول الله ظهر شده است، نماز نميخوانيد؟ حضرت پياده شد و فرمود: آب بياوريد، گفتند: آب نداريم، پس با دست مبارك خود خاك زمين را كنار زد، چشمهاي جوشيد حضرت و همراهانش وضو گرفتند و اثرش هنوز باقي است و چون به سناباد رسيد پشت مبارك خود را به كوهي گذاشت كه ديگها را از آن ميتراشند و گفت: خدايا! نفع ببخش به اين كوه و بركت ده در هر چه در ظرفي گذارند كه از اين كوه تراشند و فرمود كه برايش ديگها از سنگ تراشيدند و فرمود كه غذايش را نپزند مگر در آن ديگها. پس از آن روز مردم ديگها و ظرفها از آن تراشيدند و بركت يافتند.
از ابوهاشم جعفري نقل كردهاند كه گفت: وقتي رجاء بن ابي ضحاك، امام رضا ـ عليه السّلام ـ را از طريق اهواز به سمت خراسان ميبرد، چون خبر تشريف فرمايي امام به من رسيد، خودم را به اهواز رساندم و خدمت حضرت شرفياب شدم، آن موقع زمان اوج گرماي تابستان بود و ايشان نيز بيمار بودند. آن حضرت به من فرمودند: طبيبي براي ما بياور! حركت كرده و طبيبي حاذق را به خدمتشان آوردم، امام گياهي را براي طبيبي توصيف كرد، طبيب از آن همه اطّلاعات امام متعجب شد و گفت: هيچ كس را جز شما سراغ ندارم كه اين گياه را بشناسد، امام فرمود: پس نيشكر تهيه كن، طبيب گفت: يافتن نيشكر در اين فصل از آنچه در ابتدا نام برديد دشوارتر است چرا كه در اين وقت سال نيشكر يافت نميشود، امام فرمود: هر دو در سرزمين شما و در همين زمان موجود است، آن گاه امام به من ـ ابوهاشم ـ اشاره كرد و فرمود: با او همراه شو و به آن سوي آب برويد ، پس خرمني انباشته مييابيد به سوي آن برويد مردي سياه را خواهيد ديد، از او محلّ روييدن نيشكر و آن گياه را بپرسيد. ابوهاشم ميگويد: من با آن طبيب به همان نشاني كه امام فرموده بود رفتيم، سپس آن گياه و نيشكر را تهيه كرده و به خدمت آن حضرت آورديم، طبيب كه از آن همه اطّلاعات و علم غيب آن حضرت شگفت زده شده بود از من پرسيد اين مرد كيست؟ ... چون خبر اين واقعه و كرامت امام به گوش رجاء بن ضحاك رسيد او فوراً به ياران خود دستور داد امام را حركت دهند.
و نيز ابوالحسن صائع از عمويش نقل ميكند كه گفت: با حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ به خراسان ميرفتيم و چون به اهواز رسيديم، امام به مردم اهواز فرمود: نيشكري براي من تهيه كنيد، بعضي از بيخردان آنجا گفتند: اين اعرابي و باديه نشين است، نميداند كه نيشكر در فصل تابستان پيدا نميشود، عرض كردند: سرور ما! اين فصل نيشكر پيدا نميشود، حضرت فرمود: جستجو كنيد، مييابيد، اسحاق بن ابراهيم گفت: به خدا سرور من چيز غير موجود نخواست، به همه اطراف فرستادند؛ رعاياي اسحاق آمده و گفتند: ما مختصري داريم براي بذر گذاشتهايم كه بكاريم.
از عبدالرحمان معروف به صفواني نقل كردهاند كه گفت: قافلهاي از خراسان به كرمان ميرفت دزدان راه آنها را بستند و يكي از آنها را به ثروتمندي متهم كرده و گرفتند و مدتي شكنجه دادند تا اينكه مالي بدهد و خود را آزاد كند، او را در برف نگه داشتند و دهنش را از برف پر كردند تا اينكه يكي از زنان دزدان به وي رحم كرده و آزادش كرد او فرار كرد ولي زبان و دهانش فاسد شد به طوري كه قدرت حرف زدن نداشت. به خراسان آمد و شنيد كه امام رضا ـ عليه السّلام ـ در نيشابور است، پس در خواب ديد گويا كسي به او ميگويد: پسر رسول خدا وارد خراسان شده علّت خود را از او بپرس...، پس آن مرد از خواب بيدار شد و فكر نكرد در آن خوابي كه ديده بود، تا اينكه به دروازة نيشابور رسيد. به او گفتند: امام رضا ـ عليه السّلام ـ از نيشابور كوچ كرده است و در رباط سعد است. در خاطر مرد افتاد كه نزد آن حضرت رود و حكايت خود را به ايشان بگويد، شايد كه نفع بخشد، پس به رباط سعد آمد و به آن حضرت داخل شد و قضيه را گفت؛ و از حضرت خواست كه دوايي تعليم دهد، كه از آن سود برد، امام فرمود: آنچه در خواب گفتم، و تعليم كردم، انجام بده ، آن مرد مي گويد: به دستور حضرت عمل كردم و عافيت يافتم.
از احمد بن محمّد ابي نصر نقل كردهاند كه گفت: وقتي امام رضا ـ عليه السّلام ـ را به خراسان ميبردند به قادسيه كه رسيدند، آن حضرت را وارد كوفه نكردند، بلكه از راه بيابان به بصره بردند، حضرت قرآني براي من فرستاد، چون باز كردم سورة بينه آمد، ديدم طولاني تر و بيشتر از سورهاي است كه در ساير قرآنها است، مقداري از آن را حفظ كردم، مسافري با دستمال و مهر و گلي وارد شد و گفت: قرآن را بياور، آن را در دستمال گذاشت و گل بر آن نهاد و مهرش كرد و برد، بعد از آن هر چه حفظ كرده بودم از يادم رفت، و هر چه كوشيدم يك كلمه از آن هم يادم نيامد.
از علي بن احمد وشا نقل كردهاند كه گفت: از كوفه به خراسان ميرفتم، دخترم به من گفت: پدر اين حلّه را بگير و بفروش و از پولش يك فيروزه براي من بخر، حله را گرفتم و داخل يكي از لباسها گذاشتم، چون وارد مرو شدم در كاروانسرايي منزل كردم، ديدم غلامان علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ آمدند، و گفتند: حلهاي ميخواهيم، غلامي مرده در آن دفن كنيم، گفتم كه من حلّه ندارم، رفتند و دوباره برگشتند، گفتند كه مولاي ما سلام ميرساند و ميفرمايد: در فلان چمدان و داخل لباس حلهاي داري كه دخترت داده و گفته: از پولش برايم فيروزهاي بخر، اين پول حله است. پس من حلّه را به آنها دادم.
در خراسان زني به نام زينب ادّعا كرد كه من از نسل فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ هستم، وقتي گفتة اين زن به امام رضا ـ عليه السّلام ـ رسيد، حضرت فرمود: هر كه به حقيقت از نسل علي ـ عليه السّلام ـ و فاطمه ـ سلام الله عليها ـ باشد گوشتش بر درندگان حرام است، تا اينكه مجلسي در حضور مأمون و مردم تشكيل شد، امام به آن زن فرمود: اگر در ادعاي خود صادق هستي به ميان درندگان برو، آن زن به امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: تو خودت نزد آنها برو اگر راست ميگويي آنها به تو آسيبي نميرسانند. امام علي ـ عليه السّلام ـ ديگر با آن زن سخن نگفت و برخاست و به طرف قفس درندگان رفت تا اينكه حضرت داخل قفس شد، همة درندگان روي دم نشستند، حضرت نزديك رفت و دست به سر و صورت آنان كشيد، در اين هنگام همة مردم و ناظران با تعجب به حضرت نگاه كردند. سپس حضرت از داخل قفس بيرون آمدند، و بعد آن زن را وارد قفس درندگان كردند و او طعمة درندگان شد.
پایان پیام/49
پس از حضور امام رضا(ع) مردم ایران با علوم اهل بیت(ع) بیشتر مانوس وآشنا شدند وامامت اهل بیت(ع) را از نزدیک حس نمودند وعلاقه آنان به اسلام بیش از بیش شد.
حجت الاسلام والمسلمین امیر علی حسنلو، مدیر گروه تاریخ وسیره مرکز مطالعات وپاسخگویی به شبهات حوزه های علمیه در آستانه ولادت امام هشتم شیعیان در یادداشتی اختصاصی برای گروه قرآن و معارف خبرگزاری شبستان به تشریح کراماتی از امام رضا(ع)در مسیر سفرش به ایران پرداخت که در ادامه می خوانید:
هشتمين خورشيد فروزان آسمان امامت، حضرت «علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ » طبق قول مشهور در يازدهم ذي القعده سال 148 هـ ق. در شهر مدينه ديده به جهان گشود. مادر بزرگوار ايشان به اسامي متعددي خوانده ميشدند. من جمله تكتم، خيزران نجمه خاتون،طاهره و ام البنين. دوره ولادت، كودكي، نوجواني و جواني امام رضا ـ عليه السّلام ـ در شهر مدينه سپري شد. در خصوص ولادت اين امام بزرگوار روايتي از نجمه مادر آن حضرت در كتب تاريخي بيان شده است. ايشان ميفرمايد: «بعد از اينكه فرزندم علي متولد شد، دو دست خويش را به زمين گذارده بود و در حالي كه سرش را به سوي آسمان بلند كرده بود لبهاي مباركش را تكان ميداد. گويي با خداي خويش سخني داشت. پدرش امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ نوزاد را در آغوش گرفت و به من گفت: اي نجمه اين كرامت الهي بر تو مبارك باشد. سپس حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتند. و با آب فرات كام آن حضرت را برداشته و سپس فرزند را به من برگرداندند. علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ همانند ساير ائمه طاهرين از همان دوران كودكي رشد و كمال عقلي و اخلاقي فوق العادهاي داشت.
پدرش از خود علاقه و اشتياق فراواني نسبت به او نشان ميداد و علوم و معارف و اسرار امامت را به وي تعليم ميداد و در تربيت فرزند خويش ميكوشيد. امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ براي آنكه شيعيان پس از شهادتش سرگردان و حيران نگردند، مقام شامخ امامت فرزندش علي را به اصحاب نزديك و شيعيان خاص و مورد اعتماد گوشزد ميفرمود. مفضل بن عمر ميگويد: «خدمت امام موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ مشرف شدم در حالي كه فرزندش علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ را در دامنش نشانده بود و ميبوسيد عرض كردم: فدايت گردم با مشاهده سيماي اين كودك علاقه و ارادتي برايش در قلبم ريشه دوانيد، كه نظير آن براي احدي جز شما در دلم قرار نگرفته است. حضرت فرمود: نسبت او به من همچون نسبت من به پدرم ميباشد. عرض كردم. آيا پس از شما او صاحب امر و حجت خدا بر روي زمين است؟ فرمود: آري هر كسي از او پيروي كند رستگار گردد و هر كسي از فرمانش سرپيچي نمايد كافر ميگردد.» آري حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ در پرتو تعاليم سازنده و رشد دهنده پدر بزرگوارش نشو و نما نمود. و علوم و فضائل و مكارمي كه آن حضرت از پدران ارجمندش به ارث برده بود، از او دريافت نمود و به همين جهت شايستگي مقام امامت را به دست آورد. دوران كودكي و نوجواني و جواني امام رضا ـ عليه السّلام ـ مصادف بود با خلافت تعدادي از خلفاي عباسي. هنگام ولادت امام رضا ـ عليه السّلام ـ منصور دوانيقي، خليفة عباسي، در اوج قدرت و سلطه بود، منصور براي تثبيت پايههاي حكومت خويش عدة زيادي را به قتل رساند. پس از حكومت ظالمانه منصور پسرش مهدي عباسي روي كار آمد هر چند او در ابتدا به قتل و آزار و شكنجه دست نزد، اما پس از مدتي برنامههاي ضد اسلامي خويش را همانند پدرش آغاز كرد.
حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ در اين زمان دوران نوجواني خويش را سپري ميكرد. حاكم عباسي به فرماندار خويش در مدينه دستور داد امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ را به بغداد (مركز حكومت) اعزام نمايد. اين مسئله قطعاً باعث حزن و اندوه امام رضا ـ عليه السّلام ـ شد. امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ به فرزندش اطمينان داد كه در اين سفر هيچ گونه خطري ايشان را تهديد نميكند و به زودي به مدينه باز خواهند گشت.
مهدي عباسي پس از مدتي امام را به مدينه بازگرداند. طولي نكشيد كه مهدي عباسي به هلاكت رسيد.
سپس هادي عباسي به حكومت رسيد (سال 169 هـ) در همين زمان بود كه حسين بن علي صاحب فخ قيام كرد. در اين قيام كه در حوالي مدينه اتفاق افتاد رهبر قيام به شهادت رسيد و عدة كثيري از علويان به اسارت در آمدند و سپس به شهادت رسيدند. با مرگ هادي عباسي برادرش هارون به حكومت رسيد. هارون پس از مدتي امام هفتم را به مركز خلافت جلب نمود و آن حضرت را بعد از چندين سال كه زنداني كرد به شهادت رساند. حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ با اندوه و تالم اين رويدادهاي دردناك را كه بسياري از افراد خانواده و بني اعمام او را به كام خود كشيده بود، مشاهده كرد. تا اينكه در 25 رجب سال 183 هـ پدرش در سن 55 سالگي به شهادت رسيد. در اين زمان امام رضا ـ عليه السّلام ـ 35 ساله بود. و امامت آن حضرت از همين زمان آغاز گشت.
کرامات رضوی در مسیر سفر به ایران
حضور آن حضرت به ایران سرشار از کرامت ولطف بود برای ایرانیان ؛ چراکه پس از حضور امام مردم ایران با علوم اهل بیت(ع) بیشتر مانوس وآشنا شدند وامامت اهل بیت(ع) را از نزدیک حس نمودند وعلاقه آنان به اسلام بیش از بیش شد؛ این کرامت بزرگ معنوی بود که آثار وبرکات آن همچنان ادامه دارد وخواهد داشت تا قیامت؛
از امام رضا ـ عليه السّلام ـ در طول سفرش به ايران در منازل مختلف كرامات و معجزاتي مشاهده ميشد و آثار برخي از آنها تا به امروز موجود است كه به آنها اشاره ميشود:
از خديجه دختر حمدان نقل كردهاند كه گفت: وقتي كه حضرت در نيشابور در محلّة غزو وارد شد، تا آنجا كه ميگويد: چون در خانة ما آمد در كنار خانه درخت بادامي كاشت و روئيد و بزرگ شد، همان سال ميوه داد و مردم خبردار شدند و از ميوهاش براي شفاي مريضها ميبردند. هر كه به دردي مبتلا ميشد براي تبرك و شفا از آن ميخورد و خوب ميشد. هر كه چشمش درد ميگرفت، از ميوة آن به چشم ميماليد صحّت مي يافت و زن آبستن كه زائيدنش دشوار ميشد از آن ميخورد به آساني وضع حمل ميكرد و براي قولنج حيوانات چوب آن را به شكم آنها ميماليدند خوب ميشد. پس از مدتي درخت خشك شد، جدّ من حمدان آمد شاخههاي آن را بريد كور شد و پسرش عمرو آن را از بيخ بريد، تمام مالش كه هفتاد الي هشتاد هزار درهم بود. از بين رفت ...
شيخ صدوق روايت كرده چون امام رضا ـ عليه السّلام ـ داخل نيشابور شد در محلّهاي فرود آمد كه او را «فوزا» ميگفتند و آنجا حمامي بنا نمود و آن حمام امروز به گرمابه رضا معروف است و آنجا چشمهاي بود كه آبش كم شده بود، حضرت كسي را واداشت كه آب آن را بيرون آورد تا بسيار شد و از بيرون دروازه حوضي ساخت كه چند پله پايين ميرفت، حضرت داخل آن حوض شد و غسل كرد و بيرون آمد و بر پشت آن نماز گزارد و مردم ميآمدند به آن حوض و غسل ميكردند و از آن ميآشاميدند و در آنجا دعا ميخواندند و حوائج خود را از خدا ميخواستند و حوائج آنها روا ميشد و آن چشمه راعين كهلان مينامند و مردم تا به امروز به آن چشمه ميآيند.
شيخ صدوق و ابن شهر آشوب از ابوصلت روايت كردهاند كه چون امام رضا ـ عليه السّلام ـ به ده سرخ رسيد، گفتند: يا ابن رسول الله ظهر شده است، نماز نميخوانيد؟ حضرت پياده شد و فرمود: آب بياوريد، گفتند: آب نداريم، پس با دست مبارك خود خاك زمين را كنار زد، چشمهاي جوشيد حضرت و همراهانش وضو گرفتند و اثرش هنوز باقي است و چون به سناباد رسيد پشت مبارك خود را به كوهي گذاشت كه ديگها را از آن ميتراشند و گفت: خدايا! نفع ببخش به اين كوه و بركت ده در هر چه در ظرفي گذارند كه از اين كوه تراشند و فرمود كه برايش ديگها از سنگ تراشيدند و فرمود كه غذايش را نپزند مگر در آن ديگها. پس از آن روز مردم ديگها و ظرفها از آن تراشيدند و بركت يافتند.
از ابوهاشم جعفري نقل كردهاند كه گفت: وقتي رجاء بن ابي ضحاك، امام رضا ـ عليه السّلام ـ را از طريق اهواز به سمت خراسان ميبرد، چون خبر تشريف فرمايي امام به من رسيد، خودم را به اهواز رساندم و خدمت حضرت شرفياب شدم، آن موقع زمان اوج گرماي تابستان بود و ايشان نيز بيمار بودند. آن حضرت به من فرمودند: طبيبي براي ما بياور! حركت كرده و طبيبي حاذق را به خدمتشان آوردم، امام گياهي را براي طبيبي توصيف كرد، طبيب از آن همه اطّلاعات امام متعجب شد و گفت: هيچ كس را جز شما سراغ ندارم كه اين گياه را بشناسد، امام فرمود: پس نيشكر تهيه كن، طبيب گفت: يافتن نيشكر در اين فصل از آنچه در ابتدا نام برديد دشوارتر است چرا كه در اين وقت سال نيشكر يافت نميشود، امام فرمود: هر دو در سرزمين شما و در همين زمان موجود است، آن گاه امام به من ـ ابوهاشم ـ اشاره كرد و فرمود: با او همراه شو و به آن سوي آب برويد ، پس خرمني انباشته مييابيد به سوي آن برويد مردي سياه را خواهيد ديد، از او محلّ روييدن نيشكر و آن گياه را بپرسيد. ابوهاشم ميگويد: من با آن طبيب به همان نشاني كه امام فرموده بود رفتيم، سپس آن گياه و نيشكر را تهيه كرده و به خدمت آن حضرت آورديم، طبيب كه از آن همه اطّلاعات و علم غيب آن حضرت شگفت زده شده بود از من پرسيد اين مرد كيست؟ ... چون خبر اين واقعه و كرامت امام به گوش رجاء بن ضحاك رسيد او فوراً به ياران خود دستور داد امام را حركت دهند.
و نيز ابوالحسن صائع از عمويش نقل ميكند كه گفت: با حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ به خراسان ميرفتيم و چون به اهواز رسيديم، امام به مردم اهواز فرمود: نيشكري براي من تهيه كنيد، بعضي از بيخردان آنجا گفتند: اين اعرابي و باديه نشين است، نميداند كه نيشكر در فصل تابستان پيدا نميشود، عرض كردند: سرور ما! اين فصل نيشكر پيدا نميشود، حضرت فرمود: جستجو كنيد، مييابيد، اسحاق بن ابراهيم گفت: به خدا سرور من چيز غير موجود نخواست، به همه اطراف فرستادند؛ رعاياي اسحاق آمده و گفتند: ما مختصري داريم براي بذر گذاشتهايم كه بكاريم.
از عبدالرحمان معروف به صفواني نقل كردهاند كه گفت: قافلهاي از خراسان به كرمان ميرفت دزدان راه آنها را بستند و يكي از آنها را به ثروتمندي متهم كرده و گرفتند و مدتي شكنجه دادند تا اينكه مالي بدهد و خود را آزاد كند، او را در برف نگه داشتند و دهنش را از برف پر كردند تا اينكه يكي از زنان دزدان به وي رحم كرده و آزادش كرد او فرار كرد ولي زبان و دهانش فاسد شد به طوري كه قدرت حرف زدن نداشت. به خراسان آمد و شنيد كه امام رضا ـ عليه السّلام ـ در نيشابور است، پس در خواب ديد گويا كسي به او ميگويد: پسر رسول خدا وارد خراسان شده علّت خود را از او بپرس...، پس آن مرد از خواب بيدار شد و فكر نكرد در آن خوابي كه ديده بود، تا اينكه به دروازة نيشابور رسيد. به او گفتند: امام رضا ـ عليه السّلام ـ از نيشابور كوچ كرده است و در رباط سعد است. در خاطر مرد افتاد كه نزد آن حضرت رود و حكايت خود را به ايشان بگويد، شايد كه نفع بخشد، پس به رباط سعد آمد و به آن حضرت داخل شد و قضيه را گفت؛ و از حضرت خواست كه دوايي تعليم دهد، كه از آن سود برد، امام فرمود: آنچه در خواب گفتم، و تعليم كردم، انجام بده ، آن مرد مي گويد: به دستور حضرت عمل كردم و عافيت يافتم.
از احمد بن محمّد ابي نصر نقل كردهاند كه گفت: وقتي امام رضا ـ عليه السّلام ـ را به خراسان ميبردند به قادسيه كه رسيدند، آن حضرت را وارد كوفه نكردند، بلكه از راه بيابان به بصره بردند، حضرت قرآني براي من فرستاد، چون باز كردم سورة بينه آمد، ديدم طولاني تر و بيشتر از سورهاي است كه در ساير قرآنها است، مقداري از آن را حفظ كردم، مسافري با دستمال و مهر و گلي وارد شد و گفت: قرآن را بياور، آن را در دستمال گذاشت و گل بر آن نهاد و مهرش كرد و برد، بعد از آن هر چه حفظ كرده بودم از يادم رفت، و هر چه كوشيدم يك كلمه از آن هم يادم نيامد.
از علي بن احمد وشا نقل كردهاند كه گفت: از كوفه به خراسان ميرفتم، دخترم به من گفت: پدر اين حلّه را بگير و بفروش و از پولش يك فيروزه براي من بخر، حله را گرفتم و داخل يكي از لباسها گذاشتم، چون وارد مرو شدم در كاروانسرايي منزل كردم، ديدم غلامان علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ آمدند، و گفتند: حلهاي ميخواهيم، غلامي مرده در آن دفن كنيم، گفتم كه من حلّه ندارم، رفتند و دوباره برگشتند، گفتند كه مولاي ما سلام ميرساند و ميفرمايد: در فلان چمدان و داخل لباس حلهاي داري كه دخترت داده و گفته: از پولش برايم فيروزهاي بخر، اين پول حله است. پس من حلّه را به آنها دادم.
در خراسان زني به نام زينب ادّعا كرد كه من از نسل فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ هستم، وقتي گفتة اين زن به امام رضا ـ عليه السّلام ـ رسيد، حضرت فرمود: هر كه به حقيقت از نسل علي ـ عليه السّلام ـ و فاطمه ـ سلام الله عليها ـ باشد گوشتش بر درندگان حرام است، تا اينكه مجلسي در حضور مأمون و مردم تشكيل شد، امام به آن زن فرمود: اگر در ادعاي خود صادق هستي به ميان درندگان برو، آن زن به امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: تو خودت نزد آنها برو اگر راست ميگويي آنها به تو آسيبي نميرسانند. امام علي ـ عليه السّلام ـ ديگر با آن زن سخن نگفت و برخاست و به طرف قفس درندگان رفت تا اينكه حضرت داخل قفس شد، همة درندگان روي دم نشستند، حضرت نزديك رفت و دست به سر و صورت آنان كشيد، در اين هنگام همة مردم و ناظران با تعجب به حضرت نگاه كردند. سپس حضرت از داخل قفس بيرون آمدند، و بعد آن زن را وارد قفس درندگان كردند و او طعمة درندگان شد.
پایان پیام/49
(Shabestan/Berbagai-Sumber-Lain/ABNS)
Posting Komentar