Daftar Isi Internasional Angkasa News Global

Advertising

Lyngsat Network Intelsat Asia Sat Satbeams

Pesan Rahbar

Sekilas Doa Arafah Imam Husain as dan Doa Arafah Imam Husain as

Doa Arafah (Bahasa Arab: دعاء العرفة ) adalah diantara doa-doa Syiah yang menurut riwayat dibaca oleh Imam Husain as pada hari ke-9 Dzul...

Tampilkan postingan dengan label ABNS SEJARAH. Tampilkan semua postingan
Tampilkan postingan dengan label ABNS SEJARAH. Tampilkan semua postingan

Penghancuran Pekuburan Baqi’, Kejahatan Yang Belum Pernah Terjadi


Dengan adanya semua ini maka timbul sebuah pertanyaan tentang apakah selama beberapa abad ini ada yang memprotes bangunan di atas makam Baqi’? apakah ada yang memprotesnya kepada bani Abbas? Dengan demikian penghancuran makam Baqi’ memiliki maksud yang tersembunyi.

Shabestan News Agency, tanggal 8 Syawal bertepatan dengan peringatan kejahatan yang dilakukan Wahabi dalam penghancuran pekuburan Baqi’ dan makam para Imam suci yang dimakamkan di sana.
Pada tanggal 8 Syawal tahun 1344 H, setelah penguasaan kembali Keluarga Saud di kota Madinah di bulan Ramadhan, Syeikh Abdullah, hakim pengadilan saat itu pindah dari Mekah ke Madinah dan mengumpulkan beberapa perwakilan masyarakat serta Ulama-ulama untuk mendiskusikan penghancuran kubah-kubah di pemakaman Baqi'.

Pemerintahan Abbasiyah yang pertama kali membangun kubah di atas makam suci Imam Makshum as di pekuburan Baqi’, sebagai bentuk penghormatan kepada datuk mereka yaitu Abbas bin Abdul Muthalib, bani Abbas juga membangun kubas di atasnya, hal ini berlangsung selama 800 tahun dan tidak ada sebuah mazhab, aliran atau ulama-ulama pada masa itu yang memprotes bentuk penghormatan dan pengagungan kaum muslimin saat itu terhadap makam suci Imam Makshum as.

Dengan adanya semua ini maka timbul sebuah pertanyaan tentang apakah selama beberapa abad ini ada yang memprotes bangunan di atas makam Baqi’? apakah ada yang memprotesnya kepada bani Abbas? Dengan demikian penghancuran makam Baqi’ memiliki maksud yang tersembunyi salah satunya ialah menimbulkan perpecahan di antara kaum muslimin.
جنایتی بی سابقه در تاریخ دین// یوم الهدم یعنی روز ویران کردن

خبرگزاری شبستان: گنبد روی قبر را ویران ساختند وصندوق روی قبر راکه زمرد و یاقوت و جواهرات دیگر در آن نشانده بودند، برگرفتند وآنچه در شهر از مال و سلاح و لباس و فرش و طلا و نقره و قرآن های نفیس یافتند غارت کردند.

به گزارش خبرگزاری شبستان، در هشتم شوال سال 1344 هجری قمری پس از اشغال مکه، وهابیان به سرکردگی عبدالعزیزبن سعود روی به مدینه آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر، سرانجام آن را اشغال نموده، مأمورین عثمانی را بیرون کردند و به تخریب قبور ائمه بقیع پرداختند.
آن ها همچنین قبر ابراهیم فرزند پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – قبور زنان آن حضرت، قبر ام البنین مادر حضرت اباالفضل العباس – علیه السلام – و قبر عبدالله پدر پیامبر و اسماعیل فرزند امام صادق – علیه السلام – و بسیاری قبور دیگر را تخریب کردند. ضریح فولادی ائمه بقیع را که در اصفهان ساخته شده بود و روی قبور حضرات معصومین امام مجتبی، امام سجاد، امام باقر و امام صادق – علیهم السلام – قرار داشت را از جا در آورده، بردند. اما این اولین حمله آنان به مدینه نبود. آنان در سال 1221 هجری نیز یک بار دیگر به مدینه هجوم برده، پس از یک سال و نیم محاصره توانسته بودند آن شهر را تصرف کنند و پس از تصرف اقدام به غارت اشیای گران بهای حرم پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – و تخریب و غارت قبرستان بقیع نمودند.

طبق نقل تاریخی آن ها در این حمله چهل صندوق مملو از جواهرات مرصع به الماس و یاقوت گرانبها و حدود یکصد قبضه شمشیر با غلاف های مطلا به طلای خالص و تزیین شده به الماس و یاقوت و … به یغما بردند. و این نیز نخستین حمله آنان به مقدسات اسلامی نبود. صلاح الدین مختار نویسنده و مورخ وهابی در کتاب «تاریخ مملکه العربیه السعودیه کما عرفت» بخشی از افتخارات وهابیت در حمله به کربلای معلی را چینن شرح می دهد : «در سال 1216 امیرسعود در رأس نیروهای بسیاری از مردم نجد و حبوب و حجاز و تهامه و نواحی دیگر به قصد عراق حرکت نمود و در ماه ذی القعده به شهر کربلا رسید و آن را محاصره کرد. سپاه مذکور باروی شهر را خراب کردند و به زور وارد شهر شدند. بیشترمردم را در کوچه و بازار و خانه ها به قتل رسانیدند و نزدیک ظهر با اموال و غنائم فراوان از شهر خارج شدند، سپس در محلی به نام ابیض گرد آمدند. خمس اموال را خود سعود برداشت و از ما بقی، به هر پیاده یک سهم و به هر سوار دو سهم قسمت کرد.(چون به نظر آنها جنگ با کفار بود)»

عثمان بن بشر از دیگر مورخان وهابی درباره حمله به کربلا چنین می نویسد: «… گنبد روی قبر (یعنی قبر امام حسین علیه السلام) را ویران ساختند و صندوق روی قبر را که زمرد و یاقوت و جواهرات دیگر در آن نشانده بودند، برگرفتند و آنچه در شهر از مال و سلاح و لباس و فرش و طلا و نقره و قرآن های نفیس و جز آن‌ها یافتند، غارت کردند و نزدیک ظهر از شهر بیرون رفتند در حالی که قریب به 2000 تن از اهالی کربلا را کشته بودند.»
جالب این جاست که مورخ مزبور نام کتاب خود را «عنوان المجد فی تاریخ نجد» گذاشته و از این وقایع به عنوان نشانه‌های مجد و شکوه و عظمت وهابیت یاد کرده است!
اما این فقط شیعیان و اماکن مقدسه آن‌ها نبودند که وهابیان آثار مجد و شکوه خود را در آن به نمایش گذاشته‌اند، مکه مکرمه و طائف نیز از حملات آنان در امام نماند. «جمیل صدقی زهاوی» در خصوص فتح طائف می نویسد: «طفل شیرخواره را بر روی سینه مادرش سر بریدند، جمعی را که مشغول فراگیری قرآن بودند کشتند، چون در خانه‌ها کسی باقی نماند، به دکان‌ ها و مساجد رفتند و هر کس بود، حتی گروهی را که در حال رکوع و سجود بودند، کشتند. کتاب ‌ها را که در میان آن‌ها تعدادی مصحف شریف و نسخه‌ هایی از صحیح بخاری و مسلم و دیگر کتب فقه و حدیث بود، در کوچه و بازار افکندند و آنها را پایمال کردند.» سرزدن این قبیل امور از پیروان محمد بن عبدالوهاب شگفت نیست! تابعان کسی که همه مسلمانان را کافر و مشرک می دانست و مکه و مدینه را قبل از آنکه به دست وهابیان بیافتد، دارالحرب و دارالکفر! می دانست. در کتاب «الدررالسنیه» می خوانیم:
«وی – محمد بن عبدالوهاب – از صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و اله نهی می ‌کرد و از شنیدن آن ناراحت می‌شد. صلوات فرستنده را اذیت می‌ کرد و به سخت ‌ترین وجه مجازات می نمود.

حتی او دستور داد مرد نابینای متدینی را که مؤذن بود و صوت خوشی داشت، چون به حرف او گوش نداده، بر پیامبر صلوات فرستاده بود، به قتل رسانند. بسیاری از کتب مربوط به صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله را به آتش کشید و به هریک از پیروانش اجازه می داد قرآن را مطابق فهم خود تفسیر کند.»
محمد بن عبدالوهاب به نوبه ‌ی خود در اعتقادات پیرو «ابن تیمیه حنبلی»است، که در قرن هشتم هجری می ‌زیسته است، از ابن تیمیه عقاید جالبی نقل شده است. از جمله اینکه او خدا را جسم می ‌دانست! برای ذات مقدس خداوند دست و پا و چشم و زبان و دهان قائل بود! ابن بطوطه جهانگرد معروف در سفرنامه ‌ی خود می گوید: «ابن تیمیه را بر منبر مسجد جامع دمشق دیدم که مردم را موعظه می ‌کرد و می ‌گفت: خداوند به آسمان دنیا می ‌آید، همان گونه که من اکنون فرود می ‌آیم! سپس یک پله از منبر پائین می‌ آمد!»
عقاید او آنچنان سخیف و بی ‌مقدار بود که خود اهل سنت وی را به زندان افکندند و در رد او کتب متعددی را به رشته تحریر درآوردند.

این قطره‌ ای کوچک از مرداب اعتقادات و عملکرد وهابیان در طول این سالیان است. در طول این دوران دانشمندان زیادی چه شیعه و چه سنی به نقد عقاید وهابیت دست زده‌ اند و به شبهات گوناگون آنان پاسخ داده‌ اند. یکی از شبهات آنان مسأله‌ی بناء بر قبور است. آن‌ها ساختن بنا اعم از مسجد یا غیر آن را بر قبر حرام می ‌دانند. در این نوشتار سعی می کنیم پاسخی مناسب به شبهه‌ ی مذکور بدهیم. نخست آن که: این شبهه ‌ی آنان را صریح آیه ‌ی 21 سوره کهف دفع می‌ نماید، که در خصوص ماجرای اصحاب کهف از قول مومنانی که می ‌خواستند یاد اصحاب کهف را گرامی دارند می فرماید: لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِم مَّسْجِدًا (بی تردید بر روی قبور آنان مسجدی بنا می کنیم) دوم آنکه: هنگام ظهور اسلام و در دوران فتوحان اسلامی بناهایی بر قبور انبیاء گذشته وجود داشت. از جمله می ‌توان به قبر حضرت داوود و حضرت موسی در بیت المقدس اشاره نمود. جالب اینجاست که خلیفه دوم که طبق نظر این آقایان از صحابه است و معصوم، خود برای انعقاد پیمان صلح به بیت المقدس رفت و پس از تسلط بر آن شهر، اقدامی در راستای از بین بردن این قبور به عمل نیاورد…
اما به راستی قومی که در تاریخ نه چندان طولانی خود، چنان که از زبان مورخین خودشان شنیدیم قرآن‌ها را در خیابان‌ها لگد مال ساختند و در قتل عام پیروان علی علیه السلام و سایر خلفا فرقی نگذاشتند و مجد خود را در غارت و قتل جستجو می کردند، شایستگی این را دارند که مخاطب یک استدلال قرآنی و یا حتی تاریخی قرار گیرند؟!

پایان پیام/49

(Shabestan/Berbagai-Sumber-Lain/ABNS)

Sejarah Penghancuran Pekuburan Baqi


Pada tanggal 8 Syawal tahun 1344 H, setelah penguasaan kembali Keluarga Saud di kota Madinah di bulan Ramadhan, Syeikh Abdullah, hakim pengadilan saat itu pindah dari Mekah ke Madinah dan mengumpulkan beberapa perwakilan Masyarakat serta Ulama-ulama untuk mendiskusikan penghancuran kubah-kubah di pemakaman Baqi'.

Sebagian besar dari mereka tidak setuju dengan hal itu namun, mereka diam karena ancaman, tapi sebagian yang lain menyetujuinya. kita tahu bersama bahwa Wahhabi selalu menggunakan paksaan dalam semua tindakannya, termasuk dalam peristiwa ini, mereka memaksa penduduk untuk menuju Baqi' lalu memerintahkan mereka untuk menghancurkan kubah-kubah makam milik para Imam ahlul bayt, kubah makam Abdullah dan Aminah (orang tua rasul saww), kubah Ummul banin, kubah malik bin Anas, Kubah Usman. Wahhabi mengambil kubah para Imam yang dibuat di Isfahan milik Imam Hasan as, Imam Sajjad as, Imam Baqir as dan imam Shadiq as lalu memindahkanya secara rahasia karena takut akan akibatnya, hari itu dicatat sejarah sebagai "Yaumul Hadm" (hari penghancuran).

Hujjatul Islam Al Ayyub, menuturkan bahwa perusakan Baqi' oleh rezim Saud merupakan kesalahan perkiraan para ulama saat itu karena mereka mengira pemikiran wahabi yang diusung Ibnu Taimiyah hanya memusuhi Syiah, padahal bagi Wahhabi, siapapun yang berbeda pemahaman dengan mereka adalah kafir dan harus dihancurkan jika mereka tidak mau masuk kedalam sekte ini.

Perlu diketahui bahwa gerakan Wahhabi tidak akan berhenti hingga mereka berhasil menghancurkan seluruh peninggalan Islam. Selain itu Wahhabi bertujuan untuk mewujudkan perang saudara antar madzhab Islam dengan beragam fitnah dan ketika peperangan sudah terjadi mereka akan mendirikan khilafah sesuai dengan versi mereka. Pemikiran inilah yang didukung oleh zionis dan Amerika agar mereka bisa menghancurkan Islam dan menguasai kekayaan alam negara-negara Islam.
بقیع چرا و چگونه تخریب شد؟

خبرگزاری شبستان: پیروان ابن تیمیه و در راس آنها محمدبن عبدالوهاب زمانی که در حجاز به حکومت می رسند، از فردی به نام «بولهیت عبدالله بن سلیمان» فتوایی گرفته و سپس علمای مدینه را وادار می کنند تا فتوا دهند که ....

حجت الاسلام سیدمحمدرضا آل عیوب، کارشناس تاریخ و اعتقادات اسلامی و از اساتید جامعه المصطفی ضمن تعریف لغوی بقیع به خبرنگار شبستان گفت: بقیع در لغت معنای سرزمینی وسیع و گسترده است که در آن درختانی تنومند و بزرگ روئیده باشد. بقیع در گذشته با پسوند «غرقد» به کار برده می شد چرا که درختان آن خارهای زیادی داشت این سرزمین تا پیش از اسلام و بعثت نبی مکرم اسلام محل دفن اموات یثرب به ویژه اوس و خزرج و دیگران بود.

وی افزود: پس از هجرت پیامبر صل الله علیه و آله به مدینه و پس از جنگ های بدر و احد حضرت برخی از شهدای این جنگ ها را در آنجا دفن کردند سرزمین بقیع سرزمینی است که در آن بسیاری از صحابه و تنی چند از اهل بیت عصمت و نبوت مدفون هستند. نخستین امامی که در این زمین مدفون شد امام حسن مجتبی علیه السلام است که بنابر نقلی گفته می شود آن قسمت، خانه عقیل یا منصوب به او بوده که به مرور زمان توسعه یافته و سپس متبرک به بدن مبارک امام زین العابدین، حضرت باقر و سپس امام صادق علیهما السلام شد.

این مدرس حوزه و دانشگاه گفت: پیش از ائمه بزرگوار بقیع، عباس عموی پیامبر در این منطقه مدفون بود و امروز نیز قبر این بزرگوار را جلوی مرقد مطهر ائمه مشاهده می کنیم همچنین در محل دفن ابدان مطهر ائمه، قبری منصوب به فاطمه بنت اسد، مادر بزرگوار حضرت امیر (ع) وجود دارد که این قبور مطهر جمعاً در فضایی نزدیک به 37 تا 40 متر قرار گرفته اند.


فتوای اجباری از علما برای تخریب بقیع

حجت الاسلام آل عیوب با بیان این که قبل از دفن ائمه در بقیع بنابر نقلی بیش از 10 تا 12 هزار نفر از صحابه و تابعین پیامبر در این سرزمینی مدفون بودند تصریح کرد: بقیع با توجه به قرار گرفتن قبور اولیای الهی در آن، مورد توجه عام و خاص از پیروان اهل بیت و غیر آنها از شیعه و سنی بود اما در هشتم شوال 1345 هجری قمری و با توطئه ای که از سوی دشمنان اهل بیت و در اصل دشمنان پیامبر و سنت پیامبر، صورت گرفت عده ای درصدد منهدم کردن و تخریب قبور اهل بیت و حتی منصوبین به پیامبر برآمدند.

وی با بیان این نکته که این کار نه تنها ضربه زدن به دین بلکه فراموش کردن و برای فراموش سازی تاریخ اسلام بود، خاطرنشان کرد: حتی در ادیان غیر اسلام نیز افرادی که به نوعی خدمتی به دین، آیین و کیش خود کرده اند اگر حتی اثر کوچکی از خود به جا گذاشته باشند مانند پیراهن، شمشیر و یا ... پیروان آن دین، آن را بزرگ شمرده و به عنوان اثری ارزشمند از آن حفاظت می کنند اما متاسفانه پیروان ابن تیمیه و شاگرد او ابن جوزیه و در راس شاگردان آنها محمدبن عبدالوهاب زمانی که در حجاز به حکومت می رسند، از فردی به نام «بولهیت عبدالله بن سلیمان» فتوایی گرفته و سپس علمای مدینه را وادار می کنند تا فتوا دهند که زیارت قبور، نماز خواندن کنار آنها و توسل به قبور شرک و حرام است و این آثار می بایست از بین برود سپس در سال 1344 یا 45 هجری قمری این آثار متبرک و بارگاههای بقیع را منهدم می کنند.


هدف از یبن بردن کلیه آثار اسلامی بود نه تنها آثار شیعیان

این کارشناس علوم اسلامی هدف از این کار را از بین بردن آثار اسلامی عنوان کرد و گفت: هدف آنها و فلسفه این کار تنها اهل بیت و پیروان آنها نبود بلکه آنها درصدد بودند که تمامی آثار اسلامی را از بین ببرند چرا که علاوه بر قبور ائمه اطهار در بقیع، بزرگان دیگری نیز در بقیع بودند که مورد این حملات قرار گرفتند از جمله قبور دختران رسول خدا بنام زینب، رقیه و ام کلثوم، قبور عمه های پیامبر به نام عاتکه و صفیه که همگی منهدم شد.

وی خاطرنشان کرد: قبر حضرت ام البنین مادر حضرت ابوالفضل عباس، مرقد حضرت اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام، قبر حضرت ابراهیم فرزند 18 ماهه پیامبر اسلام صل الله علیه و آله نیز از جمله مکانهایی بود که توسط وهابیون تخریب شد و بنابراین این مساله باید مورد توجه باشد که وهابیت نه فقط با شیعیان و پیروان اهل بیت بلکه با تمام مسلمانان و آرمانهای ارزشی اسلام مخالفت، عناد و مبارزه می کنند و یکی از مهمترین و مقدس ترین آرمان های هر دین و آیینی افراد مقدس آن دین هستند.


تصمیم به تخریب مرقد رسول خداصل الله علیه وآله

حجت الاسلام آل عیوب تاکید کرد: آنها حتی به تخریب بقیع اکتفا نکرده و تصمیم داشتند مرقد مطهر پیامبر را نیز منهدم کنند که با مخالفت علمای اسلام، بزرگان مدینه و علمای کشورهای اسلامی از جمله ایران مواجه شده و از این کار صرفنظر کردند البته در توجیه این کار خود نیز چنین استدلال می کنند که چون قبر پیامبر در منزل همسرش بوده و این محل پیش از این، خانه ای بوده است بنابراین ما به آنجا تعدی نمی کنیم و منظور ما تنها قبوری است که بعدها بر روی آنها بارگاه و گنبد ساخته شده است.

این استاد و مدرس حوزه و دانشگاه ادامه داد: علاوه بر مزار اهل بیت عصمت و طهارت، قبر عثمان بن مظعون، صحابی بزرگ پیامبر، فاطمه بنت اسد، سعدبن معاذ، عباس عموی پیامبر و حلیمه دایه پیامبر نیز تخریب شده است. عثمان بن مظعون اولین مهاجری بود که از دنیا رفت و بنابر روایات پیامبر کفن او را کنار زده و چهره او را بوسید سعدبن معاذ نیز کسی بود که رسول خدا درباره او فرمود: سعد مانند استخوانی در گلوی کفار است.

وی افزود: تمام این بزرگواران در بقیع دارای قبه و بارگاه بوده اند که توسط وهابیون تخریب شده است وهابیون حتی خارج از مدینه از جمله در قبرستان احد نیز جنایت ها و جسارت های خود را ادامه دادند قبرستان احد یکی از قبرستان های مهم و محل زیارت خاص و عام بود که آن نیز از جنایت وهابیون در امان نماند و قبر حضرت حمزه نیز ویران شد.

این استاد و مدرس برجسته جامعة المصطفی مرقد آمنه مادر بزرگوار پیامبر و همچنین عبدالله پدر رسول گرامی اسلام که در مسیر شام قرار داشت را نیز از جمله اماکن منهدم شده در سال 1344 هجری قمری نام برد و افزود: این اماکن قبور اولیا الهی و موردتوجه نیکان و بزرگان بوده است افرادی که به راحتی نمی توان از کنار شخضیت و ارزش آنها گذشت افرادی که خداوند چه در زمان حیات و چه پس از حیات، به واسطه آنها عنایت و توجهات خود را نثار مردم می کند و نکته قابل توجه آن است که علاوه بر بزرگان و ائمه شیعه، 10 تا 12 هزار نفر از صحابه و تابعین نیز در بقیع مدفون بوده اند که مرقد همه آنها تخریب شده است.

پایان پیام/4
9

(Shabestan/Berbagai-Sumber-Lain/ABNS)

Latar Belakang Sejarah Islam Syiah


ASAL MULA DAN PERKEMBANGAN SYI'AH

Mazhab Ahlulbait—atau yang lebih dikenal dengan Islam Syi'ah—berawal dengan sebutan yang dibuat untuk pertama kalinya kepada para pendukung Ali bin Abi Thalib (Syi'ah Ali), yaitu pemimpin pertama dari Ahlulbait Nabi" [1] pada masa kehidupan Nabi. [2] Senarai peristiwa pada awal kelahiran Islam dan perkembangan Islam selanjutnya, selama rentang dua puluh tiga tahun kenabian, menimbulkan pelbagai keadaan yang mengharuskan kemunculan kelompok seperti kelompok Syi'ah di antara para sahabat Nabi.

Pada hari-hari pertama kenabiannya, sesuai dengan teks al-Quran, Nabi saw diperintahkan mengundang kerabat terdekatnya untuk masuk agamanya. [3] Kemudian beliau menginformasikan mereka dengan jelas bahwa siapa pun orang pertama yang menerima ajakan beliau akan menjadi pengganti dan pewarisnya. Ali adalah orang pertama yang tampil ke depan dan memeluk Islam. Nabi saw menerima ketundukan Ali kepada keimanan dan dengan demikian memenuhi janji beliau [4]

Dari perspektif Syi'ah, sepertinya tidak mungkin bahwa pemimpin sebuah gerakan pada hari-hari pertama aktivitasnya harus mengenalkan kepada orang-orang asing seorang koleganya sebagai calon pengganti dan wakilnya kepada pihak luar, tetapi justru tidak memberitahukannya kepada para pendukung dan sahabatnya yang benar-benar setia dan ikhlas. Juga kurang masuk akal, jika pemimpin seperti itu menunjuk seseorang sebagai wakil dan penggantinya serta memperkenalkannya kepada orang lain, tetapi kemudian selama masa hidup dan dakwahnya is merintangi wakilnya dari tugas-tugasnya selaku wakil, tidak menghargainya sebagai calon pengganti dan tidak membedakannya dengan orang lain.

Menurut hadis-hadis yang tidak diragukan dan benar-bena sahih, baik dalam Sunni dan Syi'ah, Nabi saw dengan jelas menegaskan bahwa Ali terpelihara dari kesalahan dan dosa dalam perbuatan-perbuatan dan ucapan-ucapannya. Apa pun yang Ali katakan dan lakukan sangatlah sesuai dengan ajaran-ajaran agama. [5] Ali juga merupakan manusia yang sangat alim perihal ilmu-ilmu Islam dan perintah-perintahnya. [6]

Selama periode kenabian, Ali menjalankan pengabdian-pengabdian yang bernilai dan melakukan pengorbanan-pengorbanan luar biasa. Ketika orang-orang kafir Mekkah memutuskan untuk membunuh Nabi dan mengepung rumah beliau, Nabi memutuskan untuk melakukan hijrah ke Madinah. Beliau berkata kepada Ali, "Maukah engkau tidur di ranjangku malam nanti sehingga mereka akan mengira bahwa aku tertidur dan aku akan aman dari pengejaran mereka?" [7]

Ali menerima penugasan berbahaya ini dengan tangan terbuka. Ini diriwayatkan dalam berbagai sejarah dan kumpulan hadis. Ali juga mengabdi dengan berjuang dalam berbagai peperangan, seperti Badar, Uhud, Khaibar, Khandaq, dan Hunain yang kehadirannya sangat menentukan kemenangan Islam. Bahkan, bisa dikatakan jika Ali tidak ikut berperang, kemungkinkan besar musuh akan menumbangkan kaum muslim, sebagaimana diriwayatkan dalam buku-buku referensi sejarah biasanya (Tarikh), biografi Nabi (Sirah), dan kumpulan hadis.

Menurut kaum Syi'ah, bukti utama dari legitimasi Ali sebagai pengganti Nabi adalah peristiwa Ghadir Khum. [8] Ketika itu, Nabi memilih Ali untuk posisi "perwalian umum" (wilayah 'ammah) dari manusia dan menjadikan Ali seperti diri beliau, "wali" [9] mereka.

Merupakan sesuatu yang jelas bahwa keistimewaan yang Ali miliki disebabkan pengabdian-pengabdian khusus Ali yang dinyatakan oleh semua orang [10] dan besarnya cinta Nabi saw terhadapnya. [11] Bahkan, beberapa sahabat Nabi yang mengenal Ali dengan baik, pasti akan menjadi mencintainya. Mereka berkumpul di sekitar Ali dan mengikutinya sehingga banyak orang lain mulai menganggap cinta mereka berlebihan dan menyebabkan beberapa orang cemburu terhadapnya. Selain itu, kita juga dapat melihat banyak perkataan Nabi berkenaan dengan "Syi'ah Ali" dan "Syi'ah Ahlulbait Nabi " [12]


Sebab Perpisahan Kaum Minoritas Syi'ah dari Kaum Mayoritas Sunni 

Para sahabat dan pengikut Ali percaya bahwa setelah kematian Nabi, kekhalifahan dan otoritas agama (marjaiiyyah al-'ilm) menjadi milik Ali. Kepercayaan ini datang dari pemikiran mereka tentang posisi Ali dalam kaitan dengan Nabi, kaitannya dengan terpilihnya di antara para sahabat, dan kaitannya dengan kaum muslim umumnya. Namun, terdapat peristiwa-peristiwa tragis yang terjadi menjelang wafatnya Nabi yang mengindikasikan adanya penentangan terhadap pandangan mereka [13]

Berbeda dengan harapan mereka, justru ketika Nabi menghembuskan napas terakhirnya, dan jasadnya masih terbaring belum disemayamkan, para anggota Ahlulbait dan beberapa sahabat setia sibuk menyiapkan upacara penguburan Nabi saw, para sahabat dan pengikut Ali mendengar berita adanya kegiatan kelompok lain yang telah pergi ke masjid tempat umat berkumpul menghadapi hilangnya pimpinan yang tiba-tiba. Kelompok ini, yang belakangan menjadi golongan mayoritas bertindak lebih jauh, dan dengan sangat tergesa-gesa memilih seorang khalifah bagi kaum muslim dengan tujuan untuk menjamin kesejahteraan umat dan menyelesaikan persoalan-persoalan urgennya. Mereka melakukan ini tanpa melibatkan Ahlulbait Nabi, kerabat-kerabatnya atau banyak sahabatnya, yang sibuk dengan persiapan upacara pemakaman Nabi, dan sedikit pun tidak memberitahu mereka. Dengan demikian, Ali dan para sahabatnya berhadapan dengan keadaan yang sudah tidak dapat berubah lagi (fait accompli) [14]


Setelah selesai dengan penguburan jasad Nabi, Ali dan para sahabatnya—seperti Abbas, Zubair, Salman, Abu Dzar, Miqdad, dan Ammar—mulai mengetahui tentang cara-cara sang khalifah dipilih. Mereka melancarkan protes terhadap cara pemilihan khalifah melalui musyawarah atau pemilihan, dan juga terhadap "panitia" yang bertanggung jawab atas pelaksanaan pemilihan tersebut. Mereka bahkan mengajukan dalil-dalil dan argumen-argumen mereka sendiri, tetapi jawaban yang mereka terima adalah bahwa kesejahteraan kaum muslim dipertaruhkan dan solusinya terletak pada apa yang telah dilakukan. [15]

Protes dan kecaman inilah yang memisahkan golongan minoritas pengikut Ali dari golongan mayoritas, dan menjadikan para pengikutnya dikenal oleh masyarakat sebagai "para pendukung" atau "Syiah" Ali. Kekhalifahan pada waktu itu sangat waspada terhadap sebutan yang diberikan kepada minoritas Syi'ah, karena hal itu berarti memecah belah masyarakat muslim ke dalam dua golongan: mayoritas dan minoritas. Para pendukung khalifah menganggap kekhalifahan sebagai persoalan konsensus umat (ijma') dan menamakan orang-orang yang berkeberatan sebagai "para penentang baiat." Mereka menyatakan bahwa berdirinya Syi'ah, sebagai penentangan terhadap masyarakat muslim. Bahkan, adakalanya Syi'ah diberi nama-nama lain yang melecehkan dan merendahkan. [16]

Islam Syi'ah dikecam dari saatpeitama muncul disebabkan situasi politik waktu itu dan karenanya tidak dapat melakukan apa-apa hanya melalui protes politik belaka. Untuk melindungi kesejahteraan kaum muslim, dan juga disebabkan kurang memadainya kekuatan, Ali tidak berusaha memulai perlawanan menentang tatanan politik yang ada, karena beliau tahu hal ini akan menyebabkan pertumpahan darah. Namun, orang-orang yang melancarkan protes terhadap kekhalifahan yang ada, menolak untuk tunduk kepada mayoritas dalam persoalan-persoalan tertentu keimanan dan terus menganggap bahwa penggantian Nabi serta otoritas agama menjadi hak Ali. [17] Mereka percaya bahwa segala persoalan spiritual dan keagamaan harus merujuk kepadanya. [18] Sebab, beliau merupakan khalifah yang sah karena ditunjuk langsung oleh Nabi.


Catatan Kaki:

[1] Secara khusus, dalam perspektif Syi'ah, yang disebut Ahlulbait adalah Nabi saw, Fathimah Zahra, Ali bin Abi Thalib, Hasan bin Ali, Husain bin Ali dan sembilan orang dari keturunan Husain as—penerj.

[2] Penunjukan pertama yang telah muncul pada masa hidup Nabi saw adalah syi'ah dan Salman, Abu Dzar, Miqdad dan Ammar dikenal dengan nama ini. Lihat Hadhir al-'Alam al-Islami, Kairo, 1352, jil. I, hal. 188.

[3] QS. al-Syu'ara [26]:214.

[4] Menurut hadis ini, "Ali berkata, 'Aku adalah yang paling muda dari semua orang yang tunduk hingga aku adalah wazirmu' Nabi meletakkan tangannya seputar leherku dan berkata, 'Orang ini adalah saudaraku, pewaris dan wazirku. Kalian harus mematuhinya.' Orang banyak menertawai dan mengatakan kepada Abu Thalib, 'la telah memerintahkanmu untuk mematuhi anakmu!" Thabari, al-Tarikh, Kairo, 1357, jil. II, hal. 63; Abu al-Fida', al-Tarikh, Kairo, 1358, jil. Ill, hal. 39; Bahrani, Ghayat al-Maram, Tehran, 1272, hal. 320, [Catatan Editor: Pembaca dapat memerhatikan bahwa hadis ini dan hadis-hadis tertentu lainnya yang dikutip lebih dari sekali muncul setiap kali dalam bentuk yang sedikit berbeda. Ini karena penulis telah menggunakan versi-versi yang diriwayatkan dalam setiap tempat.]

[5] Ummu Salamah meriwayatkan bahwa Nabi bersabda, "Ali selalu bersama kebenaran (haqq) dan al-Quran, serta kebenaran dan al-Quran selalu bersamanya hingga hari kiamat, mereka tidak akan berpisah satu sama lain." Hadis ini telah diriwayatkan nnelalui lima betas jalur dalam sumber-sumber Sunni dan tujuh jalur dalam sumber-sumber Syi'ah. Ummu Salamah, Ibnu Abbas, Abu Bakar, Aisyah, Ali, Abu Sa'id Khudri, Abu Laila, Abu Ayyub Anshari termasuk di antara para perawinya. Ghayat al- Maram, hal. 539-540. Nabi saw bersabda, "Allah memberkati Ali karena kebenaran selalu bersamanya." AI-Bidayah wal Nihayah, jil. VII, hal. 36.

[6] Nabi saw bersabda, "Arbitrasi (tahkim) terbagi menjadi sepuluh bagian. Sembilan bagian diberikan kepada Ali dan satu bagian dibagikan di antara semua manusia." AI-Bidayah wal Nihayah, jil. VII, hal. 359. Salman Farisi telah meriwayatkan perkataan ini dari Nabi, "Setelah aku, manusia yang paling alim adalah Ali." Ghayat hal. 528. Ibnu Abbas mengatakan bahwa Nabi bersabda, "Ali adalah orang yang paling kompeten dalam mengadili." Dari kitab, Fadhail al-Shahabah, disebutkan dalam Ghayat al- Maram, hal. 528, "Umar mengatakan, 'Semoga Allah tidak pernah membebankanku dengan tugas yang sulit ketika Ali tidak ada." Al-Bidayah wal Nihayah, jil. VII, hal. 359.

[7] Perpindahan dari Mekah ke Madinah menandai tanggal asal mula kalender Islam, dikenal sebagai hijrah.

[8] Catatan Editor: Menurut kepercayaan Syi'ah, ketika kembali dari melaksanakan ibadah haji ke Mekah di jalan menuju Madinah di tempat yang dinamakan Ghadir Khum, Nabi saw memilih Ali sebagai penggantinya di hadapan kerumunan massa yang sangat banyak yang menyertai beliau. Kaum Syi'ah merayakan peristiwa ini hingga hari ini sebagai hari raya keagamaan utama yang menandai hari ketika hak Ali atas penggantian (Nabi) dinyatakan secara universal.

[9] Hadis Ghadir dalam berbagai versinya merupakan salah satu hadis yang sudah pasti tidak dapat diingkari di kalangan Sunni dan Syi'ah. Lebih dari seratus sahabat telah meriwayatkannya dengan sanad dan ungkapan-ungkapan berbeda serta telah tercatat dalam kitab-kitab Sunni dan Syi'ah. Mengenai detail-detailnya, silakan merujuk ke kitab Ghayat al-Maram, hal. 79, 'Abaqat karya Musawi, India, 1317 H (Jil. tentang Ghadir) dan al-Ghadir karya Amini, Najaf, 1372 H.

[10] Tarikh Ya'qubi, Najaf, 1358 H., jil. II, hal. 137 dan 140; Tarikh Abil Fidha, jil. I, hal. 156; Shahih Bukhari, Kairo, 1315 H., jil. IV, hal. 207; Muruj al-Dzahab karya Mas'udi, Kairo, 1367 H., jil. II, hal. 437, jil. III, hal. 21 dan 61.

[11] Shahih Muslim, jil. XV, hal. 176; Shahih Bukhari, jil. IV, hal. 207; Muruj al-Dzahab, jil. III, hal. 23 dan jil. II, hal. 437; Tarikh Abu al-Fidha, jil. I, hal. 127 dan 181.

[12] Jabir mengatakan, "Kami berada di majelis Nabi ketika Ali muncul dari jauh. Nabi berkata, 'Aku bersumpah demi Dia yang menggenggam kehidupanku di tangan-Nya, orang ini dan para pendukung (Syi'ah) nya akan memperoleh keselamatan di hari kiamat!" Ibnu Abbas berkata, "Ketika ayat 'Sesungguhnya orang-orang yang beriman dan beramal saleh, mereka itulah sebaik-baik makhluk' (QS al-Bayyinah [98]:7) diwahyukan, Nabi berkata kepada Ali, 'Ayat ini turun berkenaan denganmu dan para pendukung (Syi'ah)mu yang akan memperoleh kebahagiaan di hari kiamat dan Allah juga akan rida terhadapmu." Dua hadis ini dan beberapa hadis lainnya tercatat dalam kitab al-Durr al-Mantsur karya Suyuthi, Kairo, 1313 H., jil. VI, hal. 379 dan Ghayat al-Maram, hal. 326.

[13] Sewaktu mengalami penyakit yang membawa kepada kematiannya, (Nabi) Muhammad saw mengatur sepasukan tentara di bawah komando Usamah bin Zaid dan menekankan agar setiap orang harus berpartisipasi dalam perang ini dan pergi keluar dari Madinah. Sejumlah orang tidak mematuhi Nabi termasuk Abu Bakar dan Umar dan ini sangat merisaukan Nabi. (Syarh lbnu Abil Hadid, Kairo, 1329 H., jil. 15, hal. 53). Pada saat kematiannya, Nabi saw bersabda, "Siapkanlah tinta dan kertas agar aku dapat menulis sepucuk surat untuk kalian yang akan menjadi sebab petunjuk bagi kalian dan mencegah kalian dari kesesatan." Umar, yang mencegah tindakan ini, berkata, "Penyakitnya telah semakin parah dan ia mengigaul" (Tarikh Thabari, jil. VII, hal. 436: Shahih Bukhari, jil. III dan Shahih Muslim, Kairo, 1349 H., jil. V; al-Bidayah wal Nihayah, jil. V, hal. 227; Ibnu Abil Hadid, jil. I, hal. 133.) Situasi agak serupa terjadi lagi pada waktu sakit, yang membawa kepada kematian Khalifah Pertama. Pada wasiat terakhirnya, Khalifah Pertama memilih Umar dan bahkan pingsan sewaktu membuat wasiat, tapi Umar tidak mengatakan apa-apa dan tidak menganggapnya mengigau, walaupun ia telah pingsan sewaktu wasiat sedang ditulis. Nabi tidak berdosa dan benar-benar sadar ketika beliau meminta mereka untuk menuliskan sepucuk surat petunjuk. (Rawdhat al-Shafa, Mir Khwand Lucknow, 1332 H., jil. II, hal. 260).

[14] Ibnu Abil Hadid, Syarh Nahj al-Balaghah, jil. I, hal. 58 dan hal. 123-135; Tarikh Ya'qubi, jil.II ,hal. 102; Tarikh Thabari, jil. II, hal. 445-460.

[15] Tarikh Ya'qubi, jil. II, hal. 103-106; Tarikh Abu al- Fidha', jil. I, hal. 156 dan 166; Muruj al-Dzahab, jil. II, hal. 307 dan 352; Ibnu Abil Hadid, jil. I, hal. 17 dan 134. Dalam menjawab protes lbnu Abbas, Umar berkata, "Aku bersumpah demi Allah, Ali adalah yang paling pantas dari semua orang untuk menjadi khalifah, tapi karena tiga alasan kami menyingkirkannya: (1) ia terlalu muda, (2) ia berasal dari keturunan Abdul Muthalib, (3) manusia tidak ingin masalah kenabian dan kekhalifahan berkumpul dalam satu keluarga." (lbnu Abil Hadid, jil. 15, hal. 134.) Umar berkata kepada Ibnu Abbas, "Aku bersumpah demi Allah bahwa Ali berhak atas kekhalifahan, tapi Quraisy tidak akan dapat menerima kekhalifahannya, karena seandainya ia menjadi khalifah, ia akan memaksakan manusia untuk menerima kebenaran sejati dan mengikuti Jalan Lurus. Di bawah kekhalifahannya, mereka tidak akan dapat melanggar batas-batas keadilan dan karenanya mereka akan berusaha memeranginya." (Tarikh Ya'qubi, jil. II, hal. 137).

[16] Amr bin Harits berkata kepada Sa'id bin Zaid, "Adakah orang yang menentang berbaiat kepada Abu Bakar?" la menjawab, "Tidak ada orang yang menentangnya kecuali orang-orang yang telah menjadi murtad atau ingin menjadi murtad." Tarikh Thabari, jil. II, hal. 447.

[17] Dalam hadis terkenal Tsaqalain—dua hal (pusaka) berharga—Nabi bersabda, "Aku tinggalkan dua hal (pusaka) berharga di tengah-tengah kalian, jika kalian berpegang teguh pada keduanya, kalian tidak akan pernah sesat: al-Quran dan Ahlulbaitku; keduanya tidak akan pernah berpisah hingga hari kiamat." Hadis ini telah diriwayatkan melalui lebih dari seratus jalur oleh lebih dari tiga puluh lima sahabat Nabi. ('Abaqat, jil. tentang hadis Tsaqalain, Ghayat al-Maram, hal. 211). Nabi bersabda, "Aku adalah kota ilmu dan Ali adalah pintu gerbangnya. Karenanya siapa pun yang mencari ilmu maka ia harus masuk melalui pintunya." (al-Bidayah wal Nihayah, jil. VII, hal. 359)

[18] Tarikh Ya'qubi, jil. II, hal. 105-150, bahwa hal ini sering disebutkan.

Sumber: Mazhab Kelima, hal.57-60, karya Muhamamad Husain Thabathaba'i

(Karimah-Ahlul-Bait/Berbagai-Sumber-Lain/ABNS)

Sejarah Singkat Imam Ali Bersama Nabi Hingga Kesyahidannya


Oleh: Ust Ali Ash Shofie

Imam Ali as dimasa hidupnya sang Nabi saw

Siapakah Ali?

Ali sosok pemberani, hingga Rasulullah menugaskannya tidur di rumah beliau saat hijrah ke Madinah, di tengah kepungan pemuda-pemuda Quraisy yang siap dengan pedang-pedang tajam yang terhunus lalu Allah memujinya dihadapan para malaikat dan menurunkan ayat pujian untuk beliau as


Al-Baqarah : 207;

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ

Dan di antara manusia ada orang yang mengorbankan dirinya untuk mencari keridaan Allah. Dan Allah Maha Penyantun kepada hamba-hamba-Nya.


Siapakah Ali?

Dialah Ali yang membunuh pendekar kafir Quraisy yang ditakuti, sehingga Rasulullah Saw memujinya dengan sabdanya:

ضربة علي يوم خندق خير من عبادة الثقلين

Pukulan Ali pada perang Khandaq lebih baik dari ibadahnya jin dan manusia


Siapakah Ali?

Dia adalah manusia yang dicintai Allah dan Rasul-Nya sebagaimana yang disabdakan oleh Nabi pada perang Khaibar

لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلًا يُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ، يَفْتَحُ اللهُ عَلَى يَدَيْهِ

“Sungguh aku akan berikan esok hari bendera perang pada seorang yang mencintai Allah dan Rasul-Nya dan Allah serta Rasul-Nya mencintainya, melalui tangannya Allah akan memberikan kemenangan.”

Ali bin Abi Thalib menyertai Rasulullah dalam semua peperangan, kecuali perang Tabuk. Beliau tidak mengajaknya karena Rasulullah memberi kepercayaan mengganti posisi Rasulullah di Madinah ketika beliau tidak ada, satu amanah yang besar tentunya. Sempat Imam Ali as bersedih karena tidak bisa menyertai Rasul dalam perang tersebut. Namun sekali lagi justru Rasul memberikan berita yang menyejukkan, sabda yang menunjukkan keutamaan beliau. Rasul bersabda:

يا علي انت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي

“Engkau denganku seperti kedudukan Harun dari Musa, hanya saja tidak ada nabi sesudahku.”


Profil pembunuh Khalifah Ali bin Abi Thalib

Pernahkah terbayang bahwa manusia yang telah begitu banyak menuai pujian dari Allah dan Rasulnya dibunuh bukan oleh seorang peminum khomer atau pezinah tapi oleh seorang ahli ibadah dan penghapal al-Quran dan dia adalah abdurahman bin muljam seorang pengikut khowarij, tentang khowarij ini Rasulullah Saw telah mengabarkan tentang mereka

يَخْرُجُ قَوْمٌ مِنْ أُمَّتِي يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لَيْسَ قِرَاءُتُكُمْ إِلَى قِرَاءَتِهِمْ بِشَيْءٍ وَلاَ صَلاَتُكُمْ إِلَى صَلاَتِهِمْ بِشَيْءٍ وَلاَ صِيَامُكُمْ إِلَى صِيَامِهِمْ بِشَيْءٍ

“Akan keluar satu kaum dari umatku yang membaca Al-Qur’an, dimana bacaan kalian tidak ada apa-apanya jika dibandingkan dengan bacaan mereka, demikian pula sholat kalian tidak ada apa-apanya jika dibandingkan dengan sholat mereka, juga puasa kalian tidak ada apa-apanya jika dibandingkan dengan puasa mereka.”(HR. Muslim no 2516).

Perhatikanlah bagaimana hebatnya ibadah mereka, namun bersamaan dengan itu, Rasulullah menyatakan mereka adalah anjing-anjing neraka, sebagaimana dalam hadits berikut ini:

كِلاَبُ النَّارِ شَرُّ قَتْلًى تَحْتَ أَدِيْمِ السَّمَاءِ خَيْرُ قَتْلَى مَنْ قَتَلُوهُ

“Mereka adalah anjing-anjing neraka. seburuk-buruknya makhluk yang terbunuh di bawah kolong langit, sedang sebaik-baiknya makhluk yang terbunuh adalah yang dibunuh oleh mereka.” HR. At-Tirmidzi, (no. 3000), dari Abu Umamah Al-Bahili -radhiyallahu’anhu-, dihasankan dalam Al-Misykah, (no. 3554).

Dan semua sifat-sifat itu ada pada orang-orang khawarij yang memerangi dan membunuh Imam Ali as, beliau as berkata:

أَنَّ الْحَرُوْرِيَّة لَمَّا خَرَجَتْ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَهُوَ مَعَهُ فَقَالُوا ” لاَ حُكْمَ إِلاَّ لِلَّهِ ” قَالَ عَلِيٌّ : كَلِمَةُ حَقٍّ أُرِيْدَ بِهَا بَاطِلٌ, إِنَّ رَسُولَ اللهِ {صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ} وَصَفَ لَنَا نَاسًا إِنِّي لَأَعْرِفُ صِفَتَهُمْ فِي هَؤُلاَءِ يَقُوْلُونَ الَحَقُّ بِأَلْسِنَتِهِمْ لاَ يُجَاوِزُ هَذَا مِنْهُمْ وَأَشَارَ إِلَى حَلَقِهِ . (رواه مسلم )

“Ketika kaum Khawarij Haruriyah memberontak kepada pemerintahan Ali bin Abi Thalib mereka mengatakan, “Tidak ada hukum kecuali milik Allah”. Maka Ali berkata,”Perkataan yang benar, namun yang diinginkan dengannya adalah kebatilan. Sesungguhnya Rasulullah pernah menjelaskan kepadaku tentang ciri-ciri sekelompok orang yang telah aku tahu sekarang bahwa ciri-ciri tersebut ada pada mereka (Khawarij),yaitu mereka mengucapkan perkataan yang benar hanya dengan lisan-lisan mereka, namun tidak melewati kerongkongan mereka. (HR. Muslim)

Khawarij akan terus berlanjut dalam berbagai bentuknya, sebagaimana Rasulullah saw bersabda:

يَنْشَأُ نَشْءٌ يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لاَ يُجَاوِزُ تَرَاقِيَهُمْ كُلَّمَا خَرَجَ قَرْنٌ قُطِعَ –قَالَ ابْنُ عُمَرَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ: (( كُلَّمَا خَرَجَ قَرْنٌ قُطِعَ )) أَكْثَرَ مِنْ عِشْرِينَ مَرَّةً –حَتَّى يَخْرُجَ فِي عِرَاضِهِمْ الدَّجَّال

“Akan muncul sekelompok pemuda yang (pandai) membaca Al-Qur‘an namun bacaan tersebut tidak melewati kerongkongannya. Setiap kali muncul sekelompok dari mereka pasti tertumpas.” Ibnu ’Umar berkata: ‘Saya mendengar Rasulullah mengulang kalimat: “Setiap kali muncul sekelompok dari mereka pasti tertumpas” lebih dari 20 x.’ Kemudian beliau berkata: “Hingga muncullah Ad-Dajjal dalam barisan pasukan mereka.” [HR. Ibnu Majah].


Pembunuh Ali bin Abi Thalib as adalah manusia yang paling terkutuk

وقال: يا رسول الله ما أفضل الأعمال في هذا الشهر؟

فقال: يا أبا الحسن، أفضل الأعمال في هذا الشهر الورع عن محارم الله عز وجل، ثم بكى (صلى الله عليه وآله).

قال له أمير المؤمنين: يا رسول الله ما يبكيك؟

قال: يا علي أبكي لما يستحل منك في هذا الشهر، كأني بك وأنت تصلي لربك، وقد انبعث أشقى الأولين والآخرين شقيق عاقر ناقة صالح فيضربك ضربة على مفرق رأسك، ويشقه نصفين ويخضّب لحيتك من دم رأسك

فقال له أمير المؤمنين (عليه السلام): يا رسول الله وذلك في سلامة من ديني؟

فقال (صلى الله عليه وآله): في سلامة دينك

Pada suatu hari dalam bulan ramadhan, Imam Ali as bertanha kepada Rasulullah Saw,, ya Rasulullah apakah amal terbaik pada bulan ini?

Rasulullah Saw menjawab,”Ya Abal Hasan, sebaik-baiknya amal pada bulan ini adalah menjauhi segala yang diharamkan Allah, beliau mengucapkan itu sambil berlinangan air mata.

Imam Ali as bertanya,”Apa yang membuatmu menangis Ya Rasulullah?

Nabi SAW berkata kepadanya, "Ya Ali, sesudahku nanti engkau akan ditimpa kemalangan yang amat sangat." Ia lantas bertanya, "Ya Rasulullah, apakah agamaku akan selamat?" Nabi Muhammad SAW menjawab, "Ya, agamamu akan selamat." Ia berkata lagi, "Kalau begitu, aku tak peduli."

Pada suatu hari, Nabi Muhaammad SAW bertanya kepadanya, "Wahai Ali, tahukah kamu siapa orang yang paling celaka?" Ia berujar, "Wahai Rasulullah, orang yang paling celaka adalah orang yang menyembelih Unta Shalih." Nabi Muhammad SAW kemudian berkata, "Itu adalah orang-orang terdahulu. Tahukah kamu siapa orang paling celaka dari orang-orang yang hidup saat ini?" Ali RA. menjawab, "Allah dan Rasul-Nya yang lebih mengetahui." Beliau Rasulullah SAW bersabda, "Ia adalah orang yang membunuhmu."

أشْقَى الْأَوَّلِينَ عَاقِرُ النَّاقَةِ وَأَشْقَى الْآخِرِينَ الَّذِي يَطْعَنُكَ يَا عَلِيُّ-وَأَشَارَ حَيْثُ يُطْعَنُ

“Orang yang paling binasa dari umat terdahulu adalah penyembelih unta (dari kaum Nabi Shalih). Dan manusia paling celaka dari umat ini adalah orang yang membunuhmu, wahai ‘Ali!seraya Rasulullah menunjuk letak tubuh mana Ali ditikam.


Imam Ali as mengetahui sebelum kematiannya

Pada hari-hari terakhir sebelum syahidnya Imam Ali as beliau berkata kepada para sahabatnya,

ألا وأنكم حاجوا العام صفا واحدا وآية ذلك أني لست فيكم

Kalian akan berhaji pada tahun ini dalam satu barisan, dan pada saat itu aku tidak akan lagi berada di tengah-tengah kalian.

Pada saat itu semua sahabatnya sudah merasa bahwa Imamnya yg tercinta sedang mengabarkan dekatnya ajalnya.

Beliau juga telah bermimpi bertemu Rasulullah Saw, di mimpinya Rasulullah mengusapkan wajahnya dengan debu seraya berkata:

يا علي لا عليك، قضيت ما عليك

“Tak usah gusar ya Ali, kau telah menunaikan tugasmu”.


Syahidnya sang washi

19 ramadhan adalah waktu yang direncanakan Ibnu Muljam untuk membunuh Ali as. Keluarlah orang yang paling celaka ini untuk mewujudkan kebinasaanya.

Di tengah keheningan akhir malam, dia dapati Amirul Mukminin Ali bin Abi Thalib sedang berjalan dengan penuh ketawadhu’an kepada Allah san penuh kecintaan pada Rabbul ‘alamin, Ali bin Abi Thalib keluar menuju llq saat Imam Ali as sujud, tiba-tiba Ibnu Muljam menebaskan pedangnya dengan penuh kekuatan ke arah Ali bin Abi Thalib tepat mengenai kening yang diisyaratkan Rasulullah dengan telunjuk beliau yang mulia.

Pedang beracun tepat mengenai kening Ali bin Abi Thalib. Bukan sekadar goresan, namun luka yang demikian dalam. Kening yang senantiasa bersujud kepada Allah, kening yang dipandang Rasulullah n dengan penuh cinta dan kasih sayang, kening yang telah penuh dengan debu jihad bersama Rasul, kening yang telah dijamin selamat dari api neraka, kini disambar pedang Ibnu Muljam.

Namun Imam Ali as masih sempat menyelesaikan sholatnya sambil duduk. Badannya menggigil. Setelah salam, dia mengusapkan tanah sujud ke dahinya yang merekah sembari mengucapkan firman Allah

Ṭāhā : 55;

مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَىٰ

Darinya (tanah) itulah Kami menciptakan kamu dan kepadanyalah Kami akan mengembalikan kamu dan dari sanalah Kami akan mengeluarkan kamu pada waktu yang lain.

Darah pun bersimbah. Awan kelabu meliputi Kufah, menorehkan kesedihan dalam catatan sejarah.

Imam Ali as masih sempat bertahan selama tiga hari namun pada tanggal 21 ramadhan beliau as menghembuskan nafasnya yang terakhir.

Ali lahir di tempat termulia yaitu Ka'bah, syahid di tempat termulia yaitu mihrob untuk sholat, pada saat mengamalkan ibadah termulia yaitu sholat dan pada kondisi termulia yaitu sujud….

Innalillahi wa inna ilaihi raji’un!

(Karimah-Ahlul-Bait/Berbagai-Sumber-Lain/ABNS)

Al-Haidariyyah Husainiah Pertama di Dunia Islam


Husainiah adalah salah satu tempat keagamaan bagi para pengikut Syiah. Al-Haidariyyah adalah husainiah pertama di Iraq yang dibangun pada tahun 1876 Masehi.

Di samping banyak masjid yang ada, para pengikut Syiah juga memiliki husainiah untuk menggelar ritual-ritual keagamaan. Lantaran hal, ini tempat tersebut menjadi sebuah tempat yang memiliki kekhususan.

Seiring masa berlalu, husainiah memiliki fungsi tambahan dan menjadi pusat aktifitas sosial dan kebudayaan. Untuk itu, sekarang husainiah bukan hanya sebuah tempat untuk menggelar ritual keagamaan. Husainiah sudah bisa dimanfaatkan untuk menggelar sekolah agama dan kegiatan-kegiatan sosial kebudayaan.

Menurut catatan sejarah, orang pertama yang memiliki ide untuk membangun husainiah adalah Imam Zainul Abidin Ali bin Husain as.

Sejarah husainiah di Iraq dan Iran bermula dari sejak abad 19. Menurut hasil penemuan Ibrahim Al-Haidari, dalam buku Tragedi Karbala, para penganut Syiah di Iraq mulai menggelar ritual-ritual keagamaan, terutama ritual duka untuk Imam Husain as, dari sejak paruh kedua abad 19. Untuk itu, Imam Husain as ditetapkan sebagai simbol dan jadikan nama tempat tersebut. Al-Haidariyyah adalah nama husainiah pertama yang dibangun di kota Kazhimain pada tahun 1876.

Seluruh kota di Iraq, terutama Karbal, Najaf, dan Kazhimain juga menyaksikan pembangunan tempat ritual keagamaan bernama bektasyiyyah yang dipelopori oleh Haji Bektasy Wali pada abad 10 Hijriah.

(Shabestan/Berbagai-Sumber-Lain/ABNS)

Syekh Siti Jenar, Namanya Melariskan Buku


Siapakah Syekh Siti Jenar? Meskipun setidaknya Intisari telah menjejaki – yang disebut sebagai – dua kuburan Syekh Siti Jenar, masing-masing di Kemlaten, Cirebon maupun Gedong Ombo, Tuban, agaknya Syekh Siti Jenar tidak bisa dipastikan keberadaan historisnya secara ilmiah dalam kategori positivistik. Keberadaan Syekh Siti Jenar adalah keberadaan sebuah makna, baik dalam bentuk suatu ajaran yang tercatat pada berbagai naskah, maupun makna keberadaan dalam penafsiran politis, sebagai tokoh oposisi terhadap hegemoni kekuasaan rohani para wali. Suatu konstelasi yang sebetulnya juga merupakan tipologi konstelasi politik duniawi, ketika kerajaan-kerajaan Islam di Jawa telah menjadi dominan, tetapi pusat-pusat kekuasaan pra-Islam dengan segenap aliran kepercayaannya, belum sepenuhnya terleburkan – bahkan sampai hari ini.


Wali yang mencemaskan

Dalam ziarah pustaka ini, gambaran Nancy K. Florida tentang Tiga Guru Jawa (Syekh Siti Jenar, Syekh Malang Sumirang, Ki Ageng Pengging) dalam disertasinya, Menyurat Yang Silam Menggurat Yang Menjelang (1995) akan dikutip sebagai pengantar:

“Di antara ketiga empu tersebut, Syekh Siti Jenarlah yang paling dikenal, dengan ketenarannya sebagai wali pembangkang yang paling utama di Jawa bahkan hingga saat ini. Berbagai versi kisahnya, baik lisan maupun tulisan, melimpah. Dialah tokoh yang mewakili penyebarluasan, dan yang disebarluaskannya adalah pengetahuan esoteris eksklusif yang keluar dari kalangan elite politik-spiritual ke dalam budaya khalayak ramai. Atas penyebarluasan inilah maka para wali merasa terpanggil untuk memusnahkan Syekh Siti Jenar. Mereka melihat ancaman politik yang benar-benar nyata dalam dirinya; lantaran sebagai sosok penyebarluasan dan populisme dia dengan sendirinya menentang pemusatan dan penyatuan kekuasaan.

“Dalam benak khalayak ramai, Siti Jenar dikenang sebagai patron wong cilik. Garis besar kisah hidupnya menggarisbawahi keterkaitan organisnya dengan lapis terendah masyarakat. Dalam versi kisahnya yang paling tersebar luas, Siti Jenar diceritakan sebagai seekor cacing tanah yang secara ajaib berubah menjadi manusia. Pengubahan ini terjadi karena sang cacing secara kebetulan menerima pengetahuan esoteris yang mengantarnya menuju Hakikat Sejati. Sekali menjadi manusia, dia yang semula cacing ini kemudian berani untuk membuka tabir Pengetahuan Makrifat ini kepada khalayak ramai. Barangkali anggapan bahwa penyampaian pengetahuan semacam itu akan dapat mengubah martabat “cacing-cacing” yang lain adalah kecemasan elite spiritual-politik di ibu negeri Demak.

“Selain dosanya ‘menyingkap sang Rahasia’ kepada khalayak ramai, Siti Jenar juga dipersalahkan karena menyepelekan syariat, hukum suci Islam. Dan di dalam banyak penuturan kisahnya, dia dituduh sebagai orang yang mengaku dirinya Allah. Bagaimanapun juga, yang paling mencuat dan diberitakan adalah dosanya menyebarluaskan Ilmu Gaib; dan lantaran dosa inilah sang wali diadili dan dijatuhi hukuman mati. Terdapat berbagai versi tentang ‘pengadilan’ dan eksekusinya. Masing-masing versi perlu untuk dipahami dengan latar belakang ingatan kolektif masyarakat tentang kisahnya dan dalam bandingan dengan versi lainnya. Yang terpenting untuk diperhatikan adalah keragaman kisah atas apa yang terjadi dengan jasad sang wali; berkisar dari ekstrem yang satu bahwa jasadnya berubah menjadi bangkai busuk seekor anjing hingga ke ekstrem yang lain (yakni pada versi Babad Jaka Tingkir) bahwa sang wali akhirnya mikraj ke surga.”

Adapun asal nama Kemlaten, kuburan Syekh Siti Jenar di Cirebon, terasalkan dari kisah dalam Babad Cerbon, bahwa ketika para wali membongkar kuburan Siti Jenar setelah dihukum mati, untuk membuktikan kebenaran ajarannya: bahwa jika ia mati di dunia ini artinya hidup abadi di dunia yang sebenarnya -ternyata memang tak menemukan jasad, melainkan sekuntum bunga melati. Seperti juga telah sering ditemukan dalam riwayat wali yang sembilan, istilah “politik dongeng” menegaskan terdapatnya kepentingan ideologis di balik segenap “sejarah” tersebut. Kesadaran tentang perlu diabaikannya keberadaan dongeng-dongeng tersebut sebagai fakta historis, juga tersurat dalam catatan sejarawan Graaf dan Pigeaud dalam Kerajaan-Kerajaan Islam di Jawa: Peralihan dari Majapahit ke Mataram (1974), seperti ketika memberi catatan atas keberadaan Dewan Walisanga:
“Sudah jelas bahwa Musyawarat orang-orang suci menurut cerita legenda ini, yang dihadiri oleh mereka semua, sukar kiranya dapat sungguh-sungguh terjadi. Dugaan ini wajar, karena antara kedua tokoh historis Sunan Ngampel Denta dan Sunan Kudus terdapat jarak waktu beberapa generasi (dari pertengahan abad ke-15 sampai dekade-dekade pertama abad ke-16).”


Ajaran tentang ada

Lantas, ajaran macam apa sebetulnya, yang dianggap “benar tapi berbahaya”, sehingga penyebarnya begitu patut menerima hukuman mati dalam pandangan Walisanga? Dalam kenyataannya, buku-buku yang memuat dan menyebarkan teks yang disebut sebagai “ajaran” Syekh Siti Jenar ini beredar luas pada masa kini, beberapa di antaranya bahkan berpredikat best seller alias laris manis tanjung kimpul, yang bukan hanya tidak mengundang kecaman apa pun dari para pemeluk teguh syariat, melainkan justru ditulis oleh para ahli agama itu sendiri. Untuk menyebut beberapa, bisa diperiksa dua buku laris Abdul Munir Mulkhan, Syekh Siti Jenar: Pergumulan Islam-Jawa (1999) dan Ajaran dan Jalan Kematian Syekh Siti Jenar (2001), Muhammad Sholikhin, Sufisme Syekh Siti Jenar: Kajian Kitab Serat dan Suluk Siti Jenar (2004), Sudirman Tebba, Syaikh Siti Jenar: Pengaruh Tasawuf Al-Hallaj di Jawa (2003), dan yang ditulis dengan sapaan hangat serta indah karya Achmad Chodjim, Syekh Siti Jenar: Makna “Kematian” (2002). Namun untuk mengintip apa yang disebut “ajaran rahasia” tersebut, pustaka yang akan diziarahi masih dari karya ilmiah P.J. Zoetmulder, Manunggaling Kawula Gusti: Pantheisme dan Monisme dalam Sastra Suluk Jawa (1935).

Tidak mungkin memindahkan ulasan panjang lebar dalam disertasi Zoetmulder tersebut, tapi kita mulai saja dengan petikan atas kutipan dari Serat Siti Jenar yang diterbitkan oleh Tan Khoen Swie, Kediri, pada 1922:

Kawula dan gusti sudah ada dalam diriku, siang dan malam tidak dapat memisahkan diriku dari mereka. Tetapi hanya saat ini nama kawula-gusti itu berlaku, yakni selama saya mati. Nanti, kalau saya sudah hidup lagi, gusti dan kawula lenyap, yang tinggal hanya hidupku, ketenteraman langgeng dalam Ada sendiri.

Hai Pangeran Bayat, bila kau belum menyadari kebenaran kata-kataku maka dengan tepat dapat dikatakan, bahwa kau masih terbenam dalam masa kematian. Di sini memang banyak hiburan aneka warna. Lebih banyak lagi hal-hal yang menimbulkan hawa nafsu. Tetapi kau tidak melihat, bahwa itu hanya akibat pancaindera.

Itu hanya impian yang sama sekali tidak mengandung kebenaran dan sebentar lagi akan lenyap. Gilalah orang yang terikat padanya, tidak seperti Syeh Siti Jenar. Saya tidak merasa tertarik, tak sudi tersesat dalam kerajaan kematian. Satu-satunya yang kuusahakan, ialah kembali kepada kehidupan.

Dalam disertasi filsafat ini Zoetmulder menekankan, bahwa dengan teks semacam ini Syekh Siti Jenar dan murid-muridnya telah ditafsirkan memberi kesan seolah-olah Tuhan itu tidak ada, padahal, “Menurut hemat kami ucapan-ucapan serupa hendaknya ditafsirkan sebagai sebuah polemik serta penolakan terhadap ide mengenai seorang Tuhan yang berpribadi; sebaliknya Siti Jenar mengetengahkan ide mengenai suatu Jiwa Semesta, ia manunggal dengan Hyang Suksma, manunggal dengan hidup yang tunggal, yakni dirinya sendiri.”


Bukan Al-Hallaj, tapi India

Syekh Siti Jenar begitu sering dihubung-hubungkan dengan al-Husain ibnu Mansur al-Hallaj atau singkatnya Al-Hallaj sahaja, sufi Persia abad ke-10, yang sepintas lalu ajarannya mirip dengan Siti Jenar, karena ia memohon dibunuh agar tubuhnya tidak menjadi penghalang penyatuannya kembali dengan Tuhan. Adalah Al-Hallaj yang karena konsep satunya Tuhan dan dunia mengucapkan kalimat, “Akulah Kenyataan Tertinggi,” yang menjadi alasan bagi hukuman matinya pada 922 Masehi di Baghdad. Seperti Syekh Siti Jenar pula, nama Al-Hallaj menjadi monumen keberbedaan dalam penghayatan agama, sehingga bahkan diandaikan bahwa jika secara historis Syekh Siti Jenar tak ada, maka dongengnya adalah personifikasi saja dari ajaran Al-Hallaj, bagi yang mendukung maupun yang menindas ajaran tersebut. Tepatnya persona Syekh Siti Jenar memang dihidupkan untuk dimatikan.

Namun karena penelitiannya tentang segenap pengaruh terhadap sastra suluk Jawa, Zoetmulder berpendapat lain tentang ajaran Syekh Siti Jenar. “Jelaslah betapa besar pengaruh dari ide-ide India. Pengaruh itu tampak juga dari sikap terhadap nilai dan kenyataan dunia, yang dianggap hanya suatu permainan pancaindera, sebuah impian, segalanya hanya bersifat semu dan tak ada sesuatu yang nyata, suatu godaan, sebuah sulapan yang menimbulkan keinginan manusia dan dengan demikian mengurungnya. Singkatnya, di mana-mana kita mengenal kembali pandangan dari India.

“Akhirnya, juga kematian Siti Jenar – menurut logatnya sendiri, masuknya ke dalam kehidupan -seperti dilukiskan dalam versi yang kami bahas di sini, bernafaskan suasana India. Dengan menutup sendiri semua pintu dengan dunia luar ia membiarkan nafas kehidupan keluar dari badannya yang lalu mempersatukan diri dengan Sukma semesta. Dalam segala uraian ini hanya sedikit sekali pengaruh dari dunia Islam, sekalipun kadang-kadang disebut sebuah kutipan dalam bahasa Arab sekadar bahan pendukung. Sebaliknya menonjol sekali, betapa ajaran ini serasi dengan suatu bagian dari Arjunawiwaha yang melukiskan bagaimana Bhatara Indra dalam wujud seorang resi tua menyampaikan ajaran kesempurnaan kepada Arjuna yang sedang bertapa.

“Bila akhirnya tokoh Siti Jenar kita bandingkan dengan apa yang kita ketahui mengenai Al-Hallaj, maka tampak, bahwa keserasian hanya berkaitan dengan beberapa sifat dari kisah itu, tetapi kesamaan dalam hal ajaran jarang kita jumpai.”

Setelah menguraikan konsep ajaran Al-Hallaj yang dirujuknya dari peneliti sufisme terkenal Louis Massignon, hanya satu hal dianggap Zoetmulder agak mirip, yakni tentang permintaan maaf telah mengungkap rahasia ilahi (ifsa-al-asrar) – itu pun menurutnya Siti Jenar tidak minta maaf. Dijelaskannya, “Tidak mengherankan, bahwa dalam ajaran Siti Jenar tak terdapat bekas-bekas ajaran otentik Al-Hallaj.”

Ia pun merumuskan, “Perbedaan pokok antara kedua tokoh itu ialah Al-Hallaj selalu ditampilkan sebagai seorang sufi yang terbenam dalam cinta akan Tuhan, sedangkan dalam diri Siti Jenar sifat tadi hampir tidak tampak. Siti Jenar terutama dikisahkan sebagai seorang yang mandiri, akal bebas yang tidak menghiraukan raja maupun hukum agama; tak ada sesuatu pun yang menghalanginya menarik kesimpulan dari ajarannya. Dengan demikian ia menjadi wali yang paling digemari rakyat dan yang riwayatnya masih hidup di tengah-tengah orang Jawa.”


Lemah Abang serba pinggiran

Dengan konteks pengaruh India dan bukan Islam da lam ajaran Syekh Siti Jenar, menjadi jelas konteks duniawi yang terpadankan dengannya, seperti teruraikan oleh Graaf dan Pigeaud mengenai kedudukan politis Pengging sebagai kerajaan “kafir” terhadap kekuasaan Demak. Dalam legenda, Kebo Kenanga atau Ki Ageng Pengging adalah murid Syekh Siti Jenar yang membangkang dan tidak bersedia tunduk maupun melawan Sultan Demak – yang membuat kedudukannya sulit diatasi meski Sunan Kudus ia izinkan untuk membunuhnya. “Tindakan Sunan Kudus yang sangat terkenal terhadap ‘si bid’ah’ Kebo Kenanga itu sesuai dengan ketegasan terhadap penghujah Allah Syekh Lemah Abang (atau Pangeran Siti Jenar) sendiri. Syekh itu adalah guru ilmu kebatinan empat bersaudara: Yang Dipertuan di Pengging, di Tingkir, di Ngerang, dan di Butuh.” Bahwa Pengging sebelumnya disebut-sebut sebagai kerajaan “kafir” yang masih berdiri setelah Majapahit runtuh, jelas menunjukkan personifikasi Syekh Siti Jenar sebagai representasi perlawanan, terhadap dominasi Demak sebagai representasi hegemoni kekuasaan rohani sekaligus duniawi.
Mungkinkah bisa dipahami sekarang, mengapa banyak wilayah di Jawa bernama Lemah Abang, dan selalu terletak di pinggiran?


Teks Lain Mengatakan:

Kitab Ulama Damaskus atas Masalah Syekh Siti Jenar di Nusantara Abad Ke-18


Ini adalah halaman pembuka dari kitab “Risâlah ‘Abd al-Ghanî fî Hukm Syath al-Walî” karangan seorang ulama besar dunia Islam yang hidup di peralihan abad ke-17 dan 18 M, yaitu Syekh ‘Abd al-Ghanî ibn Ismâ’îl al-Nâblusî al-Dimasyqî (dikenal dengan ‘Abd al-Ghanî al-Nâblusî, 1050—1143 H/ 1641—1731 M).

Karya ini sangat penting karena berisi pandangan al-Nâbusî terkait polemik masalah teosofi (tasawuf falsafi) dan pantiesme (wahdatul wujud) yang berkembang di Bumi Nusantara pada masa itu. Al-Nâblusî terpanggil untuk turut serta menuangkan fatwa dan pandangannya terkait masalah pemikiran “wahdatul wujud” di yang berkembang di Nusantara dan erat kaitannya dengan sosok dan ajaran Syekh Siti Jenar yang kontroversial.

Fatwa dan pandangan al-Nâblusî ini dituangkan dalam sebuah risalah yang kini manuskripnya tersimpan di Perpustakaan al-Zhâhiriyyah di Damaskus, Suriah, dengan nomor kode 4008. Risalah ini kemudian disunting (tahqîq) oleh Prof. Dr. ‘Abd al-Rahmân al-Badawî dan disisipkan bersama dalam bunga rampai pemikiran para sufi berjudul “Syathahât al-Shûfiyyah” yang diterbitkan Wikâlât al-Mathbû’ât di Kuwait (tanpa tahun). Oleh al-Badawî, risalah karangan al-Nâblusî ini diberi judul “Risâlah li ‘Abd al-Ghanî al-Nâblusî fî Hukm Syath al-Walî”.

Dalam kolofon, al-Nâblusî mengatakan jika karyanya ini diselesaikan pada sore hari Jum’at, 13 Sya’ban tahun 1139 Hijri (bertepatan dengan 4 April 1727 Masehi). Al-Nâblusî menulis;

فرغ ما جرى به قلم الإمداد ورسمه في الطرس روح الاستعداد بصورة اسم عبد الغني في عشية نهار الجمعة الثالث عشر من شعبان لسنة تسع وثلاثين ومائة وألف

Sebenarnya, risalah ini ditulis oleh al-Nâblusî untuk mengembangkan dan melengkapi apa yang telah ditulis oleh guru beliau, yaitu Syekh Ibrâhîm ibn Hasan al-Kûrânî al-Madanî (w. 1690 M). al-Kûrânî, yang juga mahaguru ulama Nusantara di Haramain pada masa abad ke-16 M, atau generasi Syekh ‘Abd al-Ra’ûf ibn ‘Alî al-Jâwî (Abdul Rauf Singkel, w. 1693 M) dan Syekh Yûsuf al-Tâj al-Khalwatî (Yusuf Makassar, w. 1699 M), menulis sebuah risalah berjudul “al-Maslak al-Jalî fî Hukm Syath al-Walî” untuk merespon polemik pemikiran teosofi dan panteisme yang berkembang di Nusantara pada masa itu.

Nah, risalah “al-Maslak al-Jalî fî Hukm Syath al-Walî” karangan al-Kûrânî ini kemudian dikembangkan oleh al-Nâblusî dalam risalahnya yang (diberi) judul “Risâlah ‘Abd al-Ghanî fî Hukm Syath al-Walî.Dalam kata pengantarnya, al-Nâblusî menulis;

أما بعد. فيقول العبد الفقير الى مولاه الخبير عبد الغني المدرس في المقام الحاتمي والمنزل الحاتمي جامع الشيخ الأكبر خطيب العلوم الإلهية على أوج المنبر، حققه الله تعالى بحقائق العرفان وأمده ببدائع الكشف والبيان. وجدتُ رسالة اسمها "المسلك الجلي في حكم شطح الولي" للشيخ الإمام العلامة العمدة المحقق المدقق الفهامة الملا إبراهيم الكوراني المدني رحمه الله تعالى أجاب بها عن سؤال ورد عليه من بعض جزائر جاوه من أقصى بلاد الهند في سنة ست وثمانين وألف.

(Maka berkatalah seorang hamba yang fakir kepada Tuhannya yang maha mengetahui, ‘Abd al-Ghanî, yang mengajar di maqam al-hâtimî [maqam Ibnu ‘Arabi] dan manzil al-hâtimî [rumah Ibnu ‘Arabi] di Masjid Syekh Akbar Ibnu ‘Arabi [di Damaskus], yang menjadi khatib ilmu-ilmu ilahiah di atas mimbar [masjid tersebut], semoga Allah menuntunnya kepada jalan kebenaran ilmu pengetahuan. Aku telah mendapati sebuah risalah berjudul “al-Maslak al-Jalî fî Hukm Syath al-Walî” karangan Syekh Imam Ibrâhîm al-Kûrânî al-Madanî, semoga Allah merahmatinya, yang menjawab di dalam risalah itu akan sebuah pertanyaan yang datang kepadanya dari salah satu pulau di negeri Jawi [Nusantara] di ujung negeri India, pada tahun seribu delapan puluh enam [hijri/ 1675 masehi]).

Bunyi pertanyaan yang datang dari negeri Jawi (Nusantara) tersebut yang kedepankan kepada Syekh Ibrâhîm al-Kûrânî, sebagaimana tertulis dalam “al-Maslak al-Jalî”, adalah sebagai berikut;

ماذا يقولون في قول بعض أهل جاوة، ممن ينسب الى العلم والورى: إن الله نفسنا ووجودنا ونحن نفسه ووجوده. هل له تأويل صحيح كما قال بعض أهل جاوة، أو هو كفر صريح كما يقوله بعض العلماء الواردين اليها ممن يثني عليه بأنه عالم بالعلم الظاهر والباطن. بينوا لنا ما هو الحق بمقتضى قواعد الشرع والتحقيق. أجزل الله لكم الثواب. وأدام لكم الامداد والتوفيق.

(Apa pendapat anda atas sebuah pemikiran salah seorang dari negeri Jawi [Nusantara], yang mana ia dikenal sebagai sosok yang ahli ilmu dan wara: (menurutnya) “Allah adalah wujud [eksistensi] diri kami dan diri kami adalah wujud Allah. Kami adalah Allah dan wujudNya”. Apakah pemikiran ini mendapatkan landasan penafsiran/ penakwilan yang sahih sebagaimana yang dikatakan oleh sebagian ahli Nusantara, ataukah pemikiran itu adalah sebuah kekafiran yang jelas sebagaimana dikatakan oleh sebagian ulama yang terpuji sebagai ahli ilmu zahir dan batin? Mohon berikan kami penjelasan apakah hakikat sebenarnya pemikiran tersebut sesuai dengan kaidah syariat dan hakikat. Semoga Allah memberikan anda ganjaran, dan melanggengkan imdad dan taufiq-Nya untuk anda).

Syekh ‘Abd al-Ghanî mengatakan, bahwa Syekh Ibrâhîm al-Kûrânî telah menjawab pertanyaan tersebut dengan pendapatnya yang proporsional. Kini giliran Syekh ‘Abd al-Ghanî yang hendak menambahkan jawaban atas pertanyaan tersebut dan memberikan perspektif pemikirannya yang baru atas pertanyaan dari Nusantara itu.

Dalam versi suntingan al-Badawî, jawaban dan ulasan Syekh ‘Abd al-Ghanî atas permasalahan di atas yang berasal dari Nusantara itu tertuang dalam 8 (delapan halaman). Beliau sangat detail dan jeli dalam menyikapi seorang ulama Nusantara yang mengatakan bahwa “Allah adalah wujud kami dan wujud kami adalah Allah”, dengan membaginya ke dalam empat maqam tingkatan, yaitu maqam aghyâr (ghayrullâh), af’âl (fi’lullâh), shifât (shifâtullâh), dan dzât (dzâtullâh).

Sosok “orang Nusantara yang memiliki reputasi sebagai sosok seorang ulama yang saleh, ahli ilmu, dan wara’i” ini menarik untuk ditelisik lebih jauh. Siapakah gerangan dirinya? Adakah ia adalah Syekh Hamzah Fanshuri, Syekh Syamsuddîn Samathrânî, atau Syekh Siti Jenar? Yang mana ketiganya dikenal sebagai tokoh penganut ajaran teosofi dan pantheisme di Nusantara.

Hal lain yang tak kalah menariknya untuk juga ditelisik adalah keberadaan Syekh ‘Abd al-Ghanî al-Nâblusî yang tercatat sebagai salah seorang ulama sentral di zamannya, turut serta menuliskan sebuah karya khusus untuk menanggapi, merespon, dan menjawab sebuah permasalahan pemikiran teosofi dan patheisme yang muncul dan berkembang di belahan bumi yang jauh, yaitu negeri bawah angina (Jawi/ Nusantara). (A. Ginanjar Sya’ban - NU Online)


Lalu kita baca disini:
1. http://angkasa-news.blogspot.com/2017/03/kontroversi-seputar-syekh-siti-jenar.html
2. http://angkasa-news.blogspot.com/2014/07/asal-usul-syekh-siti-jenar-sebenarnya.html
3. http://angkasa-news.blogspot.com/2014/12/mengenai-biografi-singkat-syekh-siti.html
4. http://angkasa-news.blogspot.com/2017/03/asmarandana-babad-syekh-siti-jenar.html
5. http://angkasa-news.blogspot.com/2015/04/suluk-abdul-jalil-syekh-siti-jenar.html

(NU-Online/Abdul-Muiz-1966/Berbagai-Sumber-Lain/ABNS)

Sunan Drajat, Simbol Wirasuhawan Sosial


Penulis: Seno Gumira Ajidarma

Drajat: Simbol Wirausahawan Sosial

Kudus cermin politisi formal yang konsevatif. Kalijaga cermin tokoh kultural yang membasis ke massa rakyat. Jenar cermin pribadi individualis yang progresif. Bagaimana kita mencari cermin sosok manusia yang berjiwa sosial tinggi? Bukankah di tengah-tengah masyarakat kita juga selalu ada karakter manusia yang penuh perhatian terhadap kesejahteraan ekonomi dan spiritual?

Kalau ini pertanyaannya, maka Bong Tak Keng, Syarifudin alias Raden Kosim, atau yang dikenal luas Sunan Drajat adalah jawabannya. Anak Sunan Ampel ini sejak kecil sangat perhatian dengan gerakan sosial, khususnya dalam bidang pengentasan kemiskinan. Sekalipun karakter ini juga dimiliki oleh Kalijaga dan Jenar, tetapi dalam hal kepemimpinan membangun ekonomi kaum miskin Drajat memiliki strategi yang lebih jelas. Di Paciran Lamongan ia mendirikan pesantren yang sekarang dikenal sebagai Pondok Pesantren Sunan Drajat.

Pesantren ini sampai sekarang dikenal melahirkan wirausahawan-wirausahawan mandiri. Drajat punya pemikiran bahwa untuk mencapai harkat kehidupan yang baik seseorang harus memiliki kemandirian ekonomi. Agama bagi Drajat juga ditafsirkan sebagai jalan meraih kemandirian ekonomi.

Ia sangat terinspirasi oleh prinsip Nabi Muhamad bahwa tangan di atas lebih baik daripada tangan dibawah. Kemandirian ekonomi dalam pandangan Drajat bisa dilakukan dengan beberapa hal. Pertama, etos kerja. Apapun pekerjaan seseorang jika ditekuni akan menghasilkan sesuatu yang baik. Kedua pembangunan manusia dengan jiwa sosial. Dalam pandangan Drajat manusia satu sama lain saling membutuhkan. Jika seseorang ingin meraih kesuksesan dalam usahanya maka harus memegang prinsip kerjasama secara baik. Ketiga, memberi adalah strategi investasi yang baik.

Atas jasa kreativitasnya membangun kegiatan wirausaha sosial, pada tahun 1520 ia mendapatkan gelar Sunan Mayang Madu dari Raden Fatah, Raja Demak dan diberikan hadiah berupa tanah perdikan di Paciran.

Beberapa prinsip yang terkenal dari Drajat sangat terkenal dalam lirik teks berikut ini:

Menehono teken marang wong kang wuto/ Menehono mangan marang wong kang luwe/Menehono busono marang

wong kang wudo/Menehono ngiyup marang wong kang kudanan.


Terjemahan literalnya:

Berilah tongkat kepada orang buta/ berilah makan kepada orang lapar/ berilah pakaian pada orang yang tidak memiliki sandang. Berilah tempat pada orang yang sedang tertimpa hujan.


Terjemahan kontekstual:

Berbagilah ilmu-pengetahuan kepada mereka yang bodoh agar menjadi pandai. Sejahterakan kehidupan orang miskin agar tidak menjadi beban kehidupan masyarakat. Ajarilah kesusilaan pada orang yang amoral. Berikanlah perlindungan bagi orang yang menderita.

(Abdul-Muiz-1966/Berbagai-Sumber-Lain/ABNS)

Sunan Muria, Eksis Dalam Legenda


Penulis: Seno Gumira Ajidarma

Dari caranya memilih lokasi padepokan, Sunan Muria menjadi wali yang paling eksotik. Padepokan itu kini menjadi kompleks pemakaman di kaki Gunung Muria, Jawa Tengah, tepatnya di Colo, yang dari kakinya sendiri masih harus mendaki jalan melingkar sepanjang 7 kilometer. Disebut kaki gunung, tapi posisinya berada di suatu puncak.

Pada masa kini, peziarah bisa mencapai Colo dengan mobil, dan dari sana memanfaatkan jasa ojek karena jalan menjadi curam. Namun bisa disaksikan betapa masih banyak para peziarah ini menghayati perjalanan menuju puncak dengan jalan kaki – salah satu metode yang membuat banyak tempat suci sengaja ditempatkan di gunung, karena kelelahan pendakian serta udara tipis konon membantu kondisi mental untuk mendapatkan pengalaman spiritual.

Maka memang terlihat, dalam udara sejuk, wajah-wajah yang percaya kepada berkah yang sangat mungkin didapatkan dari ziarah, berduyun-duyun tanpa perasaan terbeban. Ojek-ojek berseliweran naik turun, tetapi itu tidak memberikan perasaan ketinggalan, justru semakin terhayati makna peziarahan dalam perjalanan. Mundur ke abad XV, tanpa aspal, raung sepeda motor, dan rumah tembok – terbayang sebuah suasana yang begitu layak didatangi dari jauh. Ini semua menjadi bagian dari sosok seorang wali, dan rupa-rupanya dengan cara itu mendapatkan wibawa dan memberi pengaruh, bahkan sampai jauh hari setelah mereka meninggal dunia.

Sejarawan De Graaf dan Pigeaud berdasarkan sumber-sumber literer menyatakan dalam Kerajaan-Kerajaan Islam Pertama di Jawa (1974) bahwa semula Demak merupakan sebuah distrik yang “terletak di pantai selat yang memisahkan Pegunungan Muria dari Jawa. Sebelumnya selat itu rupanya agak lebar dan dapat dilayari dengan baik, sehingga kapal-kapal dagang dari Semarang dapat mengambil jalan pintas untuk berlayar ke Rembang. Tetapi sudah sejak abad XVII jalan pintas itu tidak lagi dapat dilayari setiap saat.”

Hanya saja, “Selama musim hujan orang dapat berlayar dengan sampan lewat tanah yang tergenang air, mulai dari Jepara sampai Pati di tepi Sungai Juwana. Pada tahun 1657, Tumenggung Pati mengumumkan bahwa ia bermaksud menggali saluran air baru dari Demak ke Juwana, hingga dapat menjadi pusat perdagangan. Boleh jadi ia bermaksud memulihkan jalan air lama, yang satu abad lalu masih dapat dipakai.”

Dalam bukunya yang lain, Disintegrasi Mataram di Bawah Mangkurat I (1961), De Graaf masih mencatat, “… residen ini dengan sebuah kapal kecil melewati daratan yang tergenang air di sebelah selatan Muria.” Dengan begitu, jika memang Sunan Muria hidup di abad XV, berarti ia menyeberangi selat itu lebih dahulu, sebelum mendaki sampai ke puncak Colo untuk mendirikan padepokannya.

Dalam buku Misteri Syeh Siti Jenar: Peran Walisongo dalam Mengislamkan Tanah Jawa (2004) tulisan Hasanu Simon, terdapat suatu tabel tentang periodisasi Walisanga yang mencapai enam angkatan, dan Sunan Muria tergolong dalam angkatan keenam, yang baru dimulai tahun 1478.

Dalam tabel ini, para wali angkatan pertama, antara 1404-1421, tidak ada yang bergelar sunan sama sekali. Sunan Ampel baru masuk pada angkatan kedua, antara 1421-1436; Syarif Hidayatullah dan Ja’far Shodiq yang kelak disebut Sunan Kudus, baru tercatat di angkatan ketiga, antara 1436-1463; Sunan Bonang, Sunan Gunungjati, Sunan Giri, Sunan Drajad, dan Sunan Kalijaga terdapat di angkatan keempat, antara 1463-1466; dalam angkatan kelima, antara 1466-1478, masuk nama Raden Fattah; dan baru dalam angkatan terakhir Sunan Muria masuk bersama Sunan Pandanaran.

Tabel ini hanya berlaku jika kelembagaan Walisanga memang harus sembilan, yang dalam kenyataannya tidak begitu, bahkan kata sanga (sembilan) di sana sering disebut berasal dari sana yang berasal dari kata Arab tsana’ (terpuji). Mengingat kata wali berasal dari awliya, yakni orang beriman, maka pengertian walisana tentu menunjukkan penghargaan masyarakat Jawa abad XV kepada para pendakwah tersebut, seperti terjelaskan oleh Widji Saksono dalam Mengislamkan Tanah Jawa: Telaah atas Metode Dakwah Walisongo (1995). Sarjana ini juga mencatat, setidaknya terdapat 21 wali yang termasuk dalam lingkaran Walisanga, sedangkan dari buku Hasanu Simon tercatat pula yang disebut wali nukba (pengganti), yang jumlahnya sampai 25 orang. Akan halnya Sunan Muria, Saksono mencatat terdapatnya ketidaksepakatan untuk memastikan, apakah ia tergolong wali utama atau wali pengganti. Kata sunan berasal dari susuhunan yang berarti junjungan menegaskan makna penghargaan tersebut, meski para pendakwah angkatan pertama, seperti Maulana Malik Ibrahim, tidak ada yang digelari sunan dan meski begitu tentu tak kurang dihargai pula – seperti bisa disaksikan dari mengalirnya peziarah ke makam para wali ini di mana pun mereka berada.


Keturunan Arab atau Jawa?

Ke atas gunung itulah, setapak demi setapak para peziarah mendaki, tetapi seberapa jauhkah mereka mengenal Sunan Muria? Bahkan para sejarawan “mati angin” jika mesti menuliskan biografi wali penggubah tembang sinom dan kinanthi ini.

Tiga peneliti yang bekerja sama dalam penulisan buku Islamisasi di Jawa (2000), yakni Ridin Sofwan, Wasit, dan Mundiri bahkan menulis dalam pengantarnya: “Lengkap dan tidaknya kisah-kisah pribadi Walisanga dalam kisah ini adalah tergantung pada sedikit dan banyaknya sumber rujukan yang didapatkan. Manakala sumber itu lengkap, maka lengkap pula pemaparan kisahnya dan bila tidak maka sebaliknya.” Akan halnya Sunan Muria, termasuk yang hanya bersumberkan cerita rakyat, dan hanya sebagian kecil berasal dari sumber babad, itu pun bukan tanpa masalah.

Pertama, tentang siapakah pribadi di balik gelar Sunan Muria itu saja silsilahnya terdapat dua versi; yang satu disebut sebagai putra Sunan Kalijaga, yang lain sebagai putra Sunan Ngudung. Dalam versi putra Sunan Kalijaga juga terdapat dua versi, yakni sebagai keturunan Arab dan keturunan Jawa. Tentang keturunan Arab itu terdapat versi dua buku, yakni karya C.L.N. Van Den Berg, De Handramaut et les Colonies Arabes maupun Pustoko Darah Agung, sedangkan tentang keturunan Jawa diyakinkan oleh Umar Hasyim dalam Sunan Muria, antara Fakta dan Legenda (1993).

Sementara itu, sebagai putra Sunan Kalijaga ataupun Sunan Ngudung, sebuah naskah tulisan tangan Keraton Cirebon, Purwaka Caruban Nagari, akan menghubungkan dua versi silsilah Sunan Muria ke satu nenek moyang, yakni Syekh Jumadil Kubro, tentunya keturunan Arab. Keruwetan ini belum terbereskan sampai sekarang, kecuali bahwa nama di balik Sunan Muria itu tersepakati adalah Raden Umar Said.

Kedua, ketiga peneliti yang kemudian merujuk legenda tentang Sunan Muria, juga mendapatkan lebih dari satu versi. Perbedaan itu mungkin saja merupakan dampak dari “politik bercerita” yang belum bisa dibahas sekarang, tetapi menarik untuk mengikuti kisah-kisah tersebut. Masalahnya, kisah mana yang paling sahih untuk diikuti? Ridin Sofwan dan kawan-kawan menemukan beberapa versi, Hasanu Simon juga mendapatkan versi lain. Sejauh tidak menjadi kontradiktif, Intisari merangkum cerita dari segenap sumber tersebut, dengan memberi catatan jika ditemukan perbedaan yang mengubah makna.


Instalasi Hutan : Romeo-Juliet Jawa?

Dalam apa yang disebut Legenda Hutan Jati Masin, diceritakan betapa Sunan Muria mempunyai banyak murid, yang bukan hanya belajar ilmu agama, melainkan juga berkesenian dan olah kanuragan. Murid-muridnya datang ke Colo dari berbagai tempat seperti Tayu, Pati, dan Pandanaran yang kini disebut Semarang – dari daerah inilah datang berguru Raden Bagus Rinangku. Syahdan, karena sang pemuda tampan dan sakti, putrinya yang bernama Raden Ayu Nawangsih saling jatuh hati dengan pemuda tersebut. Adapun Sunan Muria ternyata tidak merestuinya, karena telah memilih Kyai Caboleh sebagai menantu. Sampai di sini, kita saksikan suatu manuver yang sering ditemukan dalam legenda Jawa: Sunan Muria menugaskan Bagus Rinangku untuk menumpas para perusuh, yang merampok dan membunuh di sekitar Muria, tentu maksudnya agar Bagus Rinangku perlaya di tangan mereka. Namun ternyata pemuda Pandanaran ini bukan hanya berhasil membasminya, melainkan juga membuat salah seorang di antaranya bertobat dan memperdalam ilmu agama. Kelak mantan perampok ini terkenal sebagai Kiai Mashudi.

Maka Sunan Muria segera memberi tugas lain, yakni agar Bagus Rinangku menjaga sawah yang padinya sedang menguning di daerah Masin, yang untuk ukuran abad XV jauh letaknya dari Muria – dengan begitu ia berharap hubungan cinta pasangan itu terputus. Suatu hari, ketika ditengoknya, ternyata bukan saja burung-burung didiamkan saja menyambar padi, sehingga sawah tersebut tampak amburadul, tetapi juga dipergokinya Bagus Rinangku sedang bermain cinta dengan putrinya, Raden Ayu Nawangsih. Semakin naik darah Sunan Muria ketika ia menanyakan perkara sawah tersebut, dijawab bahwa adalah Sunan Muria yang memerintahkan agar dia menjaga supaya burung-burung bisa berpesta. Jawaban nekad ini masih disusul pamer kesaktian, dengan mengembalikan sawah yang hancur itu seperti keadaan semula.

Tindakan Bagus Rinangku ini mengundang petaka. Sunan Muria mengeluarkan panah dan mengancam Bagus Rinangku, tetapi panah itu melesat dari busurnya dan menembus dada pemuda itu sampai ke punggungnya. Lantas, mengikuti pola kisah klasik, Nawangsih menubruk tubuh kekasihnya, sehingga ujung panah yang telah menembus punggung itu menembus pula perutnya. Sepasang kekasih itu tewas bersama.

Bagus Rinangku dan Nawang Wulan lantas dimakamkan di puncak bukit dengan iringan airmata penduduk. Usai Sunan Muria berbicara dalam pemakaman itu, masih juga mereka tersedu-sedan, yang membuat Sunan Muria bersabda, “Kalian semua tidak beranjak, tidak bergerak seperti pohon jati.” Orang-orang yang masih tersedu-sedan itu pun menjadi pohon jati, yang kini merupakan hutan jati di Masin.

Riwayat semacam ini tentu tidak mencerminkan karakter Sunan Muria sebagai alim ulama yang bijaksana. Namun kesimpulan jangan terlalu cepat ditarik sebelum mengikuti kisah berikutnya.


Jangan Jadi Maling Kopo

Dalam legenda Maling Kopo, dikisahkan bahwa Sunan Muria menghadiri pesta tasyakuran (syukuran) di Juwana yang diadakan Ki Ageng Ngerang, kakek Juru Martani yang kelak akan menjadi pendukung penting Sutawijaya dalam mendirikan Kerajaan Mataram.

Konon pesta yang dihadiri murid-muridnya itu untuk mensyukuri tercapainya usia 20 dari putri Ki Ageng, yakni Dewi Roroyono. Adalah putri tersebut yang menghidangkan makanan dan minuman, dan apa boleh buat membuat salah seorang muridnya, Adipati Pethak Warak, terpesona begitu rupa sehingga berniat menculiknya.

Sebetulnya bukan hanya daya tarik Roroyono, melainkan perilaku Roroyono yang telah mempermalukan sang adipati memicu kehendaknya – dalam pesta itu Pethak Warak yang sudah beristri merayu dengan kasar dan menarik-narik tangan Roroyono, sehingga gadis muda itu tersinggung dan menyipratkan minuman ke baju Pethak Warak.

Sebelum Pethak Warak menjadi adipati di Mandalika, ketika ia berguru ke Juwana, Roroyono masih kecil, melihatnya kembali setelah dewasa ternyata membangkitkan nafsunya. Tak bisa menahan diri, malam itu juga ia menculik Roroyono, dan membawanya ke Mandalika di wilayah Keling. Tentu saja ini membuat Ki Ageng murka.

Barangkali sesuai adat waktu itu, Ki Ageng Ngerang lantas menyayembarakan putrinya tersebut: Barangsiapa mampu mengembalikan Roroyono boleh menjadi suaminya. Meski begitu, sayembara ini terasa berat, karena Pethak Warak dikenal sakti mandraguna. Adalah Sunan Muria yang mengajukan diri untuk merebut Roroyono, bukan karena bermaksud memperistri, melainkan sekadar membantu gurunya, karena ia sendiri juga sudah menikah.

Ketika ia berangkat, di jalan bertemu dengan dua bersaudara murid-murid Ki Ageng yang tidak ikut menginap, jadi belum mendengar peristiwa itu, yakni Genthiri dan Kopo. Mereka berdua langsung menawarkan bantuan, bahkan untuk menggantikan Sunan Muria, dan jika berhasil Roroyono tetap menjadi istri Sunan Muria. Adapun Sunan Muria setuju saja dan pulang ke Colo.

Alhasil, dengan bantuan orang sakti bernama Wiku Lodhang Datuk, Roroyono berhasil diambil kembali. Apa boleh buat, malah sekarang Kopo tersebut jatuh cinta kepada Roroyono sampai jatuh sakit. Padahal, Roroyono sudah diperistri Sunan Muria. Prihatin atas penderitaan adiknya, Genthiri berangkat ke Muria bermaksud merebut Roroyono, tetapi ia tewas dalam adu kesaktian melawan murid-murid Sunan Muria. Mendengar berita ini, Kopo berangkat menyusulnya, tapi menunggu saat yang baik, yakni ketika Sunan Muria dan murid-muridnya turun gunung. Setelah berhasil menculik Roroyono, Kopo dengan cerdik membawanya ke Pulau Seprapat, tempat Wiku Lodhang Datuk bermukim. Namun ternyata orang sakti itu kali ini tidak bersedia membantunya, sehingga ketika murid Sunan Muria yang mengejarnya tiba, Kopo hanya bisa memberi perlawanan sebentar sebelum mati terbunuh. Sejak saat itu, istilah “maling Kopo” diberikan kepada mereka yang membawa lari perempuan untuk dipaksa jadi istrinya.

Dari legenda ini, kita bisa mencatat, tak satu pun aksi dilakukan Sunan Muria sendiri, semuanya dikerjakan orang lain untuknya.


Jelawang, Towelo, Sigelap

Dalam legenda berikut ini, nama Sunan Muria terhubungkan dengan nama-nama tempat, seperti Jelawang, Towelo, dan Sige-lap, maupun dengan sebuah pintu gerbang di Rondole, Desa Muktiharjo, 15 kilometer di sebelah utara Pati, yang dipercaya berasal dari Trowulan, Majapahit.

Alkisah, Kebo Anabrang datang menghadap Sunan Muria dan mengaku sebagai anaknya. Sunan Muria tidak merasa mempunyai anak seperti Kebo Anabrang, tetapi pemuda itu mempunyai bukti yang diberikan ibunya. Menghadapi keadaan itu, Sunan Muria memerintahkan agar Kebo Anabrang mengambil pintu gerbang Majapahit dan membawanya ke Muria dalam semalam sebagai syarat pengakuan. Diceritakan betapa Kebo Anabrang nyaris berhasil, jika tidak dicegat oleh Raden Ronggo, putra Adipati Ronggojoyo dari Pati, yang tugasnya ternyata sama. Bedanya, tugas itu sebagai syarat pernikahannya dengan Roro Pujiwati, adik Roroyono tadi, artinya putri Ki Ageng Ngerang juga, yang ternyata selalu menyayembarakan anak-anak perempuannya.

Ronggo berangkat dengan semangat, apa daya di tengah jalan dilihatnya Kebo Anabrang sudah membawa pintu gerbang itu, dan sedang kebingungan karena ganjalnya jatuh entah di mana. Nah, ganjal pintu yang disebut ganjel lawang itu ternyata jatuh di tempat yang sekarang disebut Jelawang. Begitulah, berlangsung adu kesaktian nan seru antara Ronggo dan Anabrang memperebutkan pintu itu, sehingga terpaksa dipisahkan oleh Sunan Muria sendiri, yang mampu menyaksikan adu kesaktian (yang berbumbu gaib tentunya) secara kasatmata, yang dalam bahasa Jawa disebut ceto welo-welo, sehingga tempat pertarungan itu sekarang disebut Towelo.

Sunan Muria berujar, siapa yang mampu mengangkat pintu itu berhak membawanya. Ternyata Ronggo tidak kuat, jadi ia diberi palangnya saja dan dipersilakan balik ke Juwana. Namun karena hanya membawa palang saja, tentu ia tidak boleh mengawini Pujiwati, dan karena marah Ronggo mengayunkan palang itu ke kepala Pujiwati – saat itulah terdengar guntur dan Pujiwati pun raib.

Guntur dalam bahasa Jawa disebut gelap, maka tempat itu sekarang disebut Sigelap, begitu pula dengan jembatan yang ada di sana. Peristiwa itu konon terjadi tanggal 5 Sya’ban. Kini setiap tanggal 15 Sya’ban ketika bulan purnama, masih suka terlihat pasangan muda datang ke tempat yang terletak satu kilometer dari Juwana itu, seperti mau meminta berkah.

Tentang Anabrang, ia juga gagal, karena baru mau berangkat, ternyata ayam jantan sudah berkokok – artinya ia terlambat. Maka Sunan Muria menugaskan Kebo Anabrang yang merindukan seorang ayah agar menjaga pintu tersebut, sampai akhir hayatnya.

Cerita ini mempunyai versi kedua, bahwa Raden Ronggo itu putra Sunan Muria yang mau mengawini bibinya, yakni Pujiwati tersebut, adik Roroyono yang telah jadi istri Sunan Muria. Mungkin ini putra dari istri lain. Seperti biasa, untuk menggagalkannya ia diberi tugas berat oleh Sunan Muria, yakni mengambil pintu yang sama. Namun rupanya Kebo Anabrang, murid Sunan Muria sendiri, telah membawa pintu tersebut, dan dalam perebutan, Ronggo hanya mendapat palang – yang seperti versi sebelumnya, dipukulkan pula ke kepala Pujiwati, dengan alasan “saking cintanya” yang tentu tak bisa diterima sang empunya cerita, sehingga diraibkanlah Pujiwati dan lahirlah legenda.


Legenda dan Politik Makna

Fakta sejarah atas Sunan Muria dengan begitu nyaris tidak ada, tetapi legenda yang terhubungkan kepadanya adalah suatu fakta pula – berupa “fiksi” yang menjadi tugas sejarawan untuk menafsirkannya. Perhatikan bahwa jika Sunan Muria menjadi kode penyebaran Islam, ternyata masih terhubungkan dengan nama-nama berbau Hindu seperti Wiku Lodhang Datuk atau Kebo Anabrang, dan semua itu bukan tanpa makna dalam keberlangsungan budaya.

Tiga serangkai peneliti, Sofwan, Wasit, dan Mundiri menyimpulkan konstruksi makna dari sejumlah legenda tersebut sebagai berikut: (1) Sunan Muria adalah orang yang berani; (2) Sunan Muria adalah orang sakti; (3) Sunan Muria seorang yang berwibawa; (4) Sunan Muria pandai memecahkan masalah; (5) Sunan Muria banyak berjasa.

Untuk kesimpulan nomor 4, digunakan argumen seperti pemberian tugas kepada Kebo Anabrang, dan tentunya seperti juga kepada Raden Ronggo dan Bagus Rinangku. Dalam hal ini, pembaca tentu saja berhak menafsirkan sendiri, misalnya apakah pemecahan masalah seperti itu tidak merupakan cermin manuver taktis dalam dunia politik masa itu? Bukankah dalam versi kedua kisah tentang gerbang, bisa saja Kebo Anabrang diperintahkan oleh Sunan Muria sendiri, supaya tugas Ronggo dipastikan gagal? Suatu taktik yang barangkali masih berlaku dalam iklim politik masa kini. Ilmu sejarah masih tetap berfungsi, meski fakta yang didapatkannya hanya legenda, untuk menafsirkan makna dalam hubungan dengan kehidupan masa kini.

Bagi kita, barangkali cukup melegakan, bahwa legenda itu, yang bisa saja terkonstruksi dari berbagai versi akibat pertarungan makna selama ratusan tahun, kemungkinan tidak berhubungan Sunan Muria yang historik sama sekali. Kecuali bahwa nama sebenarnya memang Raden Umar Said. Dengan demikian, suatu ziarah pustaka menjadi penjelajahan baru.

(Abdul-Muiz-1966/Berbagai-Sumber-Lain/ABNS)

Sunan Gunung Jati


Penulis: Seno Gumira Ajidarma

Masuk di dalam Kompleks pemakaman Gunung Sembung, sering terlihat penziarah perorangan atau rombongan dari kalangan etnis Cina. Sama dengan para saudaranya dari kalangan Islam, umat Buddha dan Konghucu itu bertujuan menyekar pemakaman yang terletak di Desa Astana, sekitar tiga kilometer di barat kota Cirebon, Jawa Barat itu.

Untuk mereka disediakan ”kavling” khusus di sisi barat serambi depan kompleks pemakaman. Tentu bukan karena diskriminasi. ”Kami tak membeda-bedakan penziarah,” kata Yusuf Amir, salah seorang juru kunci kompleks pemakaman. ”Penziarah muslim ataupun nonmuslim semuanya bisa berdoa di sini,” Yusuf, 36 tahun, menambahkan.

Pemisahan tempat semata-mata karena ritual yang berbeda. Di sayap barat itu terdapat makam Ong Tien, salah seorang istri Syarif Hidayatullah, yang lebih dikenal dengan nama Sunan Gunung Jati. Dia adalah putri Kaisar Hong Gie dari Dinasti Ming. Banyak versi tentang perjodohan mereka. Yang paling spekatakuler tentulah versi ”nujum bertuah” Sunan Gunun Jati.

Syahdan, dalam persinggahannya di Cina, Syarif Hidayatullah menyebarkan Islam sambil berpraktek sebagai tabib. Setiap yang datang berobat diajarinya berwudu dan diajak salat. Manjur, si sakit sembuh. Dalam waktu singkat, nama Syarif Hidayatullah semerbak di kota raja. Kaisar pun kemudian tertarik menjajal kesaktian ‘’sinse” dari Tanah Pasundan itu.

Syarif Hidayatullah dipanggil ke istana. Sementara itu, Kaisar menyuruh putrinya yang masih gadis, Lie Ong Tien, mengganjal perutnya dengan baskom, sehingga tampak seperti hamil, kemudian duduk berdampingan dengan saudarinya yang memang sedang hamil tiga bulan. Syarif Hidayatullah disuruh menebak: mana yang bener-benar hamil.

Syarif Hidayatullah menunjuk Ong Tien. Kaisar dan para ”abdi dalem” ketawa terkekeh. Tapi, sejurus kemudian, istana geger. Ong Tien ternyata benar-benar hamil, sedangkan kandungan saudarinya justru lenyap. Kaisar meminta maaf kepada Syarif Hidayatullah, dan memohon agar Ong Tien dinikahi.

Sejarahwan Prof. Dr. Hoesein Djajadiningrat menyangsikan cerita ini. Dalam disertasinya di Universitas Leiden, Belanda, 1913, yang berjudul Critische Beschouwing van de Sadjarah Banten, Hoesein terang-terangan menyebutkan bahwa lawatan Syarif Hidayatullah ke negeri Cina hanya legenda.

Tentu tak semua sepakat dengan Hoesein. Meski tak menyebut-nyebut soal ”nujum” itu, dalam buku Sejarah Cirebon, 1990, Pangeran Soelaeman Sulendraningrat menyebutkan Syarif Hidayatullah memang pergi ke Cina. Ia sempat menetap di salah satu tempat di Yunan. Ia juga pernah diundang Kaisar Hong Gie.

Kebetulan, sekretaris kerajaan pada masa itu, Ma Huan dan Feishin, sudah memeluk Islam. Dalam pertemuan itulah Syarif Hidayatullah dan Ong Tien saling tertarik. Kaisar tak setuju. Syarif Hidayatullah lalu dipersonanongratakan. Tapi, kecintaan Ong Tien kepada Syarif Hidayatullah sudah sangat mendalam.

Dia mendesak terus ayahnya agar diizinkan menyusul kekasihnya ke Cirebon. Setelah mendapat izin, Ong Tien bertolak ke Cirebon dengan menggunakan kapal layar kerajaan Cina. Dia dikawal Panglima Lie Guan Cang, dengan nakhoda Lie Guan Hien. Putri membawa barang-barang berharga dari Istana Kerajaan Cina, terutama berbagai barang keramik.

Barang-barang kuno ini kini masih terlihat di sekitar Keraton Kasepuhan atau Kanoman, bahkan di kompleks pemakaman Gunung Sembung. Dari Ong Tien, Syarif Hidayatullah tak beroleh anak. Putri Cina itu keburu meninggal setelah empat tahun berumah tangga. Besar kemungkinan, sumber yang dirujuk P.S. Sulendraningrat adalah Carita Purwaka Caruban Nagari.

Naskah yang ditemukan pada l972 ini ditulis oleh Pangeran Arya Cirebon pada 1720. Banyak sejarahwan menilai, kisah Syarif Hidayatullah yang ditulis dalam kitab tersebut lebih rasional dibandingkan dengan legenda yang berkembang di masyarakat. Belakangan diketahui, Pangeran Arya mendasarkan penulisannya pada Pustaka Negara Kertabumi.

Naskah yang termaktub dalam kumpulan Pustaka Wangsa Kerta itu ditulis pada 1677-1698. Naskah ini dianggap paling dekat dengan masa hidup Syarif Hidayatullah, alias Sunan Gunung Jati. Dia lahir pada 1448, wafat pada 1568, dan dimakamkan di Pasir Jati, bagian tertinggi ”Wukir Saptarengga”, kompleks makam Gunung Sembung.

Cerita sering dirujuk para sejarahwan kiwari untuk menjungkirbalikkan penelitian Hoesein Djajadiningrat, yang menyimpulkan bahwa Sunan Gunung Jati dan Faletehan sebagai orang yang sama. Berdasarkan naskah tersebut, Sunan Gunung Jati bukan Falatehan, atawa Fatahillah. Tokoh yang lahir di Pasai, pada 1490, ini justru menantu Sunan Gunung Jati.

Tapi, apa boleh buat, pemikiran Hoesein ini berpengaruh besar dalam penulisan sejarah Indonesia. Buku-buku sejarah Indonesia, sejak zaman kolonial sampai Orde Baru, sering menyebut Fatahillah sebagai Sunan Gunung Jati. Padahal, di Gunung Sembung, Astana, masing-masing tokoh itu punya makam sendiri.

”Tak satu pun naskah asli Cirebon yang menyebutkan Sunan Gunung Jati sama dengan Fatahillah,” kata Dadan Wildan, seperti tertulis dalam disertasinya, Cerita Sunan Gunung Jati: Keterjalinan Antara Fiksi dan Fakta – Suatu Kajian Pertalian Antarnaskah Isi, dan Analisa Sejarah dalam Naskah-Naskah Tradisi Cirebon.

Dadan berhasil meraih gelar doktor ilmu sejarah dari Universitas Padjadjaran, Bandung, September lalu. Naskah yang ditelitinya, selain Carita Purwaka Caruban Nagari, adalah Caruban Kanda (1844), Babad Cerbon (1877), Wawacan Sunan Gunung Jati, Sajarah Cirebon, dan Babad Tanah Sunda –yang ditulis pertengahan abad ke-20.

Di naskah-naskah itulah bertebaran mitos kesaktian Sunan Gunung Jati, dari cincin Nabi Sulaiman sampai jubah Nabi Muhammad SAW. Tapi, mengenai asal usul Syarif Hidayatullah, semuanya sepakat ia berdarah biru, baik dari garis ayah maupun garis ibu. Ayahnya Sultan Mesir, Syarif Abdullah. Ibunya adalah Nyai Lara Santang.

Setelah menikah, putri raja Siliwangi dan adik Pangeran Walangsungsang itu memakai nama Syarifah Mudaim. Lara Santang dan Walangsungsang memperdalam agama Islam di Cirebon, berguru pada Syekh Idlofi Mahdi yang asal Baghdad. Syekh Idlofi terkenal juga dengan sebutan Syekh Djatul Kahfi atau Syekh Nurul Jati. Setelah khatam, keduanya disuruh ke Mekkah menunaikan ibadah haji.

Di situlah, seperti dikisahkan dalam Carita Purwakan Caruban Nagari, mereka bertemu dengan Patih Kerajaan Mesir, Jamalullail. Patih ini ditugasi Sultan Mesir, Syarif Abdullah, mencari calon istri yang wajahnya mirip dengan permaisurinya yang baru meninggal. Lara Santang kebetulan mirip, lalu diboyong ke Mesir.

Walasungsang pulang ke Jawa, kemudian jadi penguasa Nagari Caruban Larang cikal bakal kerajaan Cirebon. Sejak itu dia lebih dikenal dengan sebutan Pangeran Cakrabuana. Dari perkawinan Syarif Abdullah-Syarifah Mudaim lahir Syarif Hidayatullah, pada 1448. Dalam usia 20 tahun, Syarif Hidayatullah pergi ke Mekah untuk memperdalam pengetahuan agama.

Selama empat tahun ia berguru kepada Syekh Tajuddin Al-Kubri dan Syekh Ata’ullahi Sadzili. Kemudian ia ke Baghdad untuk belajar tasauf, lalu kembali ke negerinya. Di Mesir, oleh pamannya, Raja Onkah, Syarif Hidayatullah hendak diserahi kekuasaan. Namun Syarif menolak, dan menyerahkan kekuasaan itu kepada adiknya, Syarif Nurullah.

Syarif Hidayatullah bersama ibunya pulang ke Cirebon, dan pada l475 tiba di Nagari Caruban Larang yang diperintah pamannya, Pangeran Cakrabuana. Empat tahun kemudian Pangeran Cakrabuana mengalihkan kekuasannnya kepada Syarif Hidayatullah, setelah sebelumnya menikahkan Syarif Hidayatullah dengan putrinya, Ratu Pakungwati.

Untuk keperluan dakwah, Syarif Hidayatullah pada tahun itu juga menikahi Ratu Kawunganten. Dari pernikahan ini, dia dikarunia dua putra, Ratu Winahon dan Pangeran Sabangkingking. Pangeran Sabangkingking kemudian dikenal sebagai Sultan Hasanudin, dan diangkat jadi Sultan Banten. Ratu Winahon, yang lebih dikenal dengan sebutan Ratu Ayu, dinikahkah dengan Fachrulllah Khan, alias Faletehan.

(Sunatullah/Abdul-Muiz-1966/Berbagai-Sumber-Lain/ABNS)

ABNS Video You Tube

Terkait Berita: